امشب در کوچه پس کوچه های ذهنم تو را می کاوم...
نشانی تو را از چهل چراغ مهتاب می خواهم...
و در بنبست عشق، نسیمی از عطر تن تو را می بابم...
روحم به آسمان می رود...
جسمم در میان دستان تو، به تنپوشی از نور و احساس پوشانده می شود...
و من با هر بوسه ی تو، جانی تازه می ستانم و از نو متولد می...
عشق من
نفسم
چه مجنون وار این دل به تو وابسته گشت و چشمانت بهانه این دل برای یک زندگی عاشقانه شد....
رسم بر همین است که دو دل رهسپار دیار افرینش حریم دو عاشق شوند ....
نغمه ای از درخشش ایمان و بی قراری های وسعت نگاه دو عاشق بر هر زمان نشانه است ....
و این همان نشانه ای ازعاشقی دو دل در نگاه...
عشق من
دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...
چشمانت ....پاکی اسمان را ...
بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...
شانه های زنانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...
مرا ......
چه نعمت بزرگی ست که تو را دارم ...
شاهزاده ی من ...
[IMG]
به او بگویید دوستش دارم
به او که قلبش به وسعت دریاییست
که قایق کوچک دل من درآن غرق شده…
به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نورو شعرو ترانه برد
و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد…
به او بگویید دوستش دارم
به او که صدای پایش را میشنوم، به او که لحن کلامش را میشناسم
به او که عمق...
دلتنگ توام.
تا شادمانه مرا ببینند
شاخهها
به شکل نام تو سبز میشوند،
پرنده کوچکی که نمیدانم نامش چیست
حروف نام تو را
بر کتابم میریزد،
آفتاب
به شکل پروانهای از مس
گرد صدایم
بال میزند،
و میدانم سکوت
فقط به خاطر من سکوت است،
اما من
دلتنگ توام
شعر مینویسم
و واژههایم را کنار می...
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،
تا...
زيباترين تصويري که در زندگانيم ديدم
نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود.
زيباترين سخني که شنيدم سکوت دوست داشتني تو بود.
زيباترين احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود.
زيباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار تو بود.
زيباترين لحظه زندگيم لحظه با تو بودن بود.
زيباترين هديه عمرم محبت تو بود.
زيباترين...
کاش می دانستی چقدر تو را دوست دارم....
کاش می دانستی که تمام زندگی منی و بدون تو این زندگی برایم زیبا نیست...
کاش می دانستی شب و روز ، لحظه به لحظه به یاد تو هستم
، با یاد تو زندگی می کنم و به عشق تو نفس می کشم عزیزم...
کاش می دانستی چقدر برای من عزیزی ...
اگر می دانستی هیچگاه خنجر سرد در...
از این همه فاصله
از انتهای نامعلوم این کوچه های بی چراغ و چلچله
چرا .........می ترسم ...... ؟
من از لحظه ای که چشم های تو
بین آوار این همه نگاه معنا دار گم شوند
من از دمی که بازدم تو پاسخش نباشد
می ترسم
اما اگر راستش را بخواهی
نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه های بی جواب
می ترسم یا...
ای کاش زبان نگاهم را می دانستی
و با این همه سکوت
مرا به خاموشی متهم نمی کردی
کاش می دانستی من همیشه
با زبان چشمانم با تو سخن می گویم
چشمانی که از ندیدنت
سیل ها دارند برای جاری ساختن
سخن ها دارند برای گفتن
غزل ها دارند برای از تو سرودن و
عشق ها دارند برای از تو فریاد کردن
کاش می...
به او بگویید دوستش دارم
به او که قلبش به وسعت دریاییست
که قایق کوچک دل من درآن غرق شده…
به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نورو شعرو ترانه برد
و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد…
به او بگویید دوستش دارم
به او که صدای پایش را میشنوم، به او که لحن کلامش را میشناسم
به او که عمق...
یافته ام ترا
در روزی همه آبی
همه هوای تازه
یافته ام ترا
صدایت را
نگاهت را
شگوهت را
و هر آنچه را که بتوان جای داد در واژه شعر
یافته ام ترا
ترا که همه فری و همه نازی
میخوانمت سبک بال
می خواهمت پر رمق
منی که از دیار خستگی ها گذر کرده ام...
گر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام،
بيدارم؛
گاهگاهي نيز،
وقتي چشم بر هم مي گذارم،
خواب هاي روشني دارم،
عين هشياري !
آنچنان روشن كه من در خواب،
دم به دم با خويش مي گويم كه :
بيداري ست ، بيداري ست، بيداري !
***
اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار،
پيش چشم اين همه...
آری همیشه قصه این چنین بوده است
گفتی از دلتنگی هایم دیگر سخنی نگویم
من امشب دلتنگی هایم را به دست باد سپردم
تا این باد با دلتنگی هایم چه کند
آیا دلتنگی های مرا به دریا خواهد برد؟
و فریادش را با فریاد موج های بیتاب یکی خواهد کرد؟
یا در شبی بارانی
بر سنگفرش کوچه ی خلوت جاریش می کند...