خاطرات پاییز همه از آینده است
برگ های درخشانی که با رویای پرنده شدن به دهان ابد ریختند.
پرندگان بی برگ گیاهی که پاره قلبهایشان را به درختان بی ثمر آویختند خزان بی گذشته بر پله ی برفی دفتر خاطراتش را می بندد و دو برگ سوخته بر پلک سفیدش بال می زند.
دوست دارم نشستن در ساحل دریا را ....
لحظه هایی که حرف سکوت کرده ای را دردلم دارم
دریا را راز دارم میدانم
هر نسیمی از دریا .....بوسه هایی دارد از جنس نوازش ....
و اغوشی که در برمیگیرد اغوش ظریف مرا ....
صدای دریا زمزمه هایی را از عشقش به ساحل .....برایم بازو میکند که او نیز بی تاب است ...
برای تو در هر خاطره ام نواخته ام و مینوازم حکایت دلدادگی را .....
مجنون من .....فصل به فصل قصه ی مهتاب حدیث عشق من و توست .....
برای از قلبم و احساسم در ترانه ام مینویسم ....
دوستت دارم ...
عشق من ...
[IMG]
امشب، مي نشينم بالاي سر خيالت تا تو بخوابي.
تا تو آسوده بخوابي.
امشب، تا صبح نگاهت مي کنم. وقتي که مي خوابي، چقدر از هميشه معصوم تری!
دلم مي خواهد چشم بدوزم به چشمان نازنينت، وقتي خوابي.
دلم مي خواهد بنشينم کنارت، مراقب باشم که کسي، چيزي، صدايي، پرده ي نازک خواب لطيفت را پاره نکند. رويا...