نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دلم گرم خداوندی ست که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه می ریزد و با دستان مادر کاسه آبی را، برای قمری تشنه
  2. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    نــــــداردچشــــــم من، تاب نگــــاه صحـــنه سازيهــــا من يكـرنگ بيزارم، از اين نيـــرنگ بازيها زرنگـــي، نارفيقــــــا! نيست اين، چون باز شد دستت رفيقــان را زپا افكـــندن و گـــردن فرازيها
  3. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن
  4. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    یا رب مکن از لطف پریشان ما را هر چند که هست جرم و عصیان ما را ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم محتاج بغیر خود مگردان ما را ابوسعید ابوالخیر
  5. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    مرا هر چند سوزاندی به ناحق به شمع و گل شود پروانه ملحق
  6. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو رفتی و نگاه من یه دریا درد و غم داره یکی انگار توی سینه ام گل یاس داره میکاره
  7. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    او نه از بی کسی از غصه ی رفتن دق کرد او فقط عاشق پرواز و پر از رفتن بود
  8. رجایی اشکان

    کوچه های تنهایی

  9. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو نیز همره دجال می روی هشدار به رودخانه بیندیش که آسمان را در خویش می برد سیال ..
  10. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    مي مونم و مي دونم ، بازم يه روز مي تونم ، تو رو به دست بيارم تو باغ شب دوباره ، مي تونم از ستاره ، يه باغچه گل بكارم
  11. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    من هم شبی به شهر تو، ره جستم، ای هوس من هم لبی زجام تو تر کردم، ای گناه! زان لب، هزار ناله فروخفته در سکوت! زان شب، هزار قصه فرو مرده در نگاه!
  12. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو را هنوز اگر همتی به جا مانده ست سفر ، کنیم سفر سفر ادامه ی بودن ز سینه زنگ کدورت زدودن است - آری سفر کنیم و نیندیشیم حمید مصدق
  13. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دیگر ایام فراق یار را - با وصالش پشت سر بگذاشتم دیده ی بیدار و بانگ ناله را- بهر مرغان سحر بگذاشتم
  14. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    داد میزنم تو کوچه ها زندگی سهم عاشقاست گناه عشقهای خودم هر چی که هست لطف خداست
  15. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی تو طبيب همه ای از چه تو بيمار شدی تو كه فارغ شده بودی ز همه كان و مكان دار منصور بريدی همه تن دار شدی
  16. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش گر که گورم بشکافند عیان می بینند
  17. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    هرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی وزهرطرفی رفتم تو راهبرم بودی باهرکه سخن گفتم پاسخ زتو بشنیدم بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی
  18. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم" باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم
  19. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    در فصل تگرگ عاشقت میمانم با ریزش برگ عاشقت میمانم هر چند تبر به ریشه ام میکوبی تا لحظه مرگ عاشقت میمانم . . .
  20. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر زلیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای
بالا