نتایح جستجو

  1. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    رمان يلدا نوشته م.مودب پور
  2. ملیسا

    سلامتی گلم همه چی خوب و عالی هست . من مطمئنم تو قبول میشی...

    سلامتی گلم همه چی خوب و عالی هست . من مطمئنم تو قبول میشی ارشددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد . بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
  3. ملیسا

    سلام عشق خوبی نفسم ؟ چه میکنی بانوووووووووووووووووووو ؟

    سلام عشق خوبی نفسم ؟ چه میکنی بانوووووووووووووووووووو ؟
  4. ملیسا

    سلام بر دوست عزیز روز زیباتون بخیر .

    سلام بر دوست عزیز روز زیباتون بخیر .
  5. ملیسا

    سلام عشقم خوبی گلم . روز شما هم...

    سلام عشقم خوبی گلم . روز شما هم مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک . سه هزار میلیارد بوس برای نفسم .
  6. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  7. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  8. ملیسا

    سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام...

    سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان گلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابخوبیدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد؟
  9. ملیسا

    مرسی داداشی گلم :redface:

    مرسی داداشی گلم :redface:
  10. ملیسا

    مامی جونم شما حالتون خوب باشه ، برای من خوبه . دلم براتون خیلی تنگ شده بود مامانی مهربونم ...

    مامی جونم شما حالتون خوب باشه ، برای من خوبه . دلم براتون خیلی تنگ شده بود مامانی مهربونم . خدانکنه قربون دل مهربونتون . فسقلی ها خوبن ؟ همسرتون خوبن ؟
  11. ملیسا

    مامانی گلاب جونم با من قهری ؟

    مامانی گلاب جونم با من قهری ؟
  12. ملیسا

    رمان تیه طلا -- > نویسنده عاطفه منجزی کاربر : ملیسا داداش محسن عزیز سلام . خوبید ؟ خانواده...

    رمان تیه طلا -- > نویسنده عاطفه منجزی کاربر : ملیسا داداش محسن عزیز سلام . خوبید ؟ خانواده محترم خوبن ؟ لطفا رمان بالا را قفل کنید چون تمام شد .
  13. ملیسا

    رمان تیه طلا -- > نویسنده عاطفه منجزی

    قسمت آخر طلا بی آنکه سر بچرخاند زیر لب جواب سلامش را داد و بی حرف خودش را کنار کشید تا جایی برای او باز کند.فرهاد آهسته کنار اون نشست و با ملایمت گفت؛((راستش،دارم دنبال یه گمشده میگردم.بهام گفتن اگه دختری به نام طلا بتونه از هفت خان رستم بگذره،اون وقت شاید راضی بشه تا اونو برام پیدا کنه.حالا...
  14. ملیسا

    رمان تیه طلا -- > نویسنده عاطفه منجزی

    دیگه حسابی کفرم رو در اورده بود و افتاده بودم رو دنده ی لج بازی،واسه همین با غیظ گفتم؛((این طوریه دیگه آقا فرهاد!باشه.فقط یادت بمونه که خودت خواستی،حالا خوب گوشات رو باز کن بفهمی چی میگم!این دفعه من به تو مهلت میدم.اره،فقط تا بعد از عروسی طوبی و بیژن وقت داری حسابی فکر هاتو بکنی.میدونی آقای...
  15. ملیسا

    رمان تیه طلا -- > نویسنده عاطفه منجزی

    فصل یازدهم-۱ ژیلای خوب و مهربونم سلام: میدون از دست من خیلی دلخوری.باشه،ببخشید،به خدا غلط کردم. باور کن نمیخواستم ناراحتت کنم،اما آخه...برای یه بار هم شده خودت رو بذار جای من.اگه تو بود چه فکری میکردی؟بالاخره یکی باید اونو خبر کرده باشه یا نه!چه میدونام والا.فعلا که هم تو،هم بیژن دارین اظهار...
  16. ملیسا

    رمان تیه طلا -- > نویسنده عاطفه منجزی

    فصل دهم - 2 با احتياط در فلزي كوتاه را باز كرد و وارد حياط شد. جلوي در ورودي ساختمان، مكثي كرد تا كمي بر خودش مسلط شود. مي خواست در بزند كه دستش ميان زمين و هوا خشك شد. در باز شده و فرهاد رو به رويش ايستاده بود. فرهاد چند لحظه اي همان جا ايستاد ولي بعد از جلوي در كنار رفت و با دست به طلا تعارف...
  17. ملیسا

    رمان تیه طلا -- > نویسنده عاطفه منجزی

    فرهاد با حالت مظلومانه اي گفت : « مي رم باش حرف مي زنم. همه چي رو براش مي گم. بايد بفهمه چه قدر دوستش دارم. يعني از اول داشتم. فقط همون يه شب تو زندگيم يهو خر شدم و اصلاً نفهميدم دارم چه غلطي مي كنم. » بيژن پوزخندي زد و گفت : « آره! آره ارواح عمه ت، تو برو جلو ببين اصلاً تحويلت مي گيره؟ جانِ...
  18. ملیسا

    رمان تیه طلا -- > نویسنده عاطفه منجزی

    فصل دهم-۱ صدای فرهاد تو گوشی پیچید؛((الو،بفرمائید)) ((علیک سلام شاه داماد،چه طوری پسر؟)) فرهاد مکثی کرد و به مغزش فشار آورد.یک دفعه هیجان زده پرسید؛((بیژن تویی؟باورم نمیشه.چی شده یاد ما کردی؟)) ((باز هم به معرفت من،تو که اصلا یادت رفته یه روزی یه رفقی به اسم بیژن داشتی!)) فرهاد با صدای...
  19. ملیسا

    رمان تیه طلا -- > نویسنده عاطفه منجزی

    از نفس افتاده بودم. دهنم از خشكي مثل چوب شده بود و چشمام بد جوري مي سوخت. نفس عميقي كشيدم و بي اختيار به طرف بيژن برگشتم. دلم مي خواست بدونم، واقعاً چيزي از حرفام فهميده يا نه! و چه طور برات بگم كه با ديدن اون، چه قدر راحت شدم. يه چيزي تو نگاهش بود كه برام رنگ آرامش داشت. فكر مي كردم ممكنه از...
  20. ملیسا

    رمان تیه طلا -- > نویسنده عاطفه منجزی

    فصل نهم - 2 باز هم سلام : تعجب نكن كه به اين زودي از من نامه ديگه اي داري. آخه يه خبر داغه داغ برات دارم و مطمئنم كه از شنيدنش خوشحال مي شي. البته دست نگه دار، شايد قبل از خوشحال شدن كمي هم شوكه بشي. خب حاضري؟ خوبه. پس حدس بزن چه كسي از من خواستگاري كرده؟ آفرين مي دونستم خيلي باهوشي. درسته،...
بالا