نتایح جستجو

  1. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    این دفعه دیگه دقعا اون قلم صاب مرده ت رو بذار زمین که ابرومون جلو خواننده ها رفت! « یه آن به خودم اومدم و به شیوا گفتم « شما ایدز دارین؟!! « شیوا فقط سرش رو تکون داد. صورتم رو گرفتم دو دستم و سرم رو تکون داد. یه لحظه بع بهش گفتم « آخه چرا؟!! چرا شماها؟! بخدا اگه هر کدوم از شماها تو خونه می...
  2. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    یما من به گور پدرم می خندم از گل کمتر بهش بگم! تو ام اگه اونجا شروع کنی به نصیحت کردن و پند و اندرز دادن، بجون خودت، به جون سیما، یه همچین می زنم تو دهن ت که دندونات بریزه تو دهن ت! دیشب به حرف تو گوش دادیم، امشب باید به حرف من گوش بدیم! گم شو! آسانسور طبقه ي هفتم نگه داشتو درش وا شد و ما...
  3. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    تو چی می گی سیاوش؟ تو برادر سیمایی. فکر می کنی نظرت سیما چیه؟ برو خودت ازش بپرس. کوروش تو بگو. بگم حرف منو قبول می کنی؟ کوروش آره. تو همیشه راست می گفتی. حالام می دونم که حقیقت رو می گی. سیما فعلا قصد ازدواج نداره اما اگرم ازدواج کنه به احتمال نود درصد فقط به نیما جواب مثبت می ده، چون نیما رو...
  4. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    خوبین شما کوروش خان؟ این یه ساله که ندیدم تون چه داغون شدین! حتما از مشغله زیاده! بفرمائین تو! خیلی خوش آمدین. بیچاره کوروش دمغ شد اما بروي خودش نیاورد وشروع کرد یا بقیه سلام و علیک کردن و همگی رفتن تو سالن و نشستن. » من مخصوصا رفتم کنار نیما که اگه خواست کاري بکنه و یا چیزي بگهف حواسم بهش باشه...
  5. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    یما از بسمثل شما یه دنده و لجبازه پدر سگ! مادرم تف بهت بیاد بی شرف! مادرم اینو گفت و بامدمپایی دنبال نیما کرد و اونم در رفت طرف حیاط که سینه به سینه خورد به پدرم! پدرم که مات ونا » « رو نگاه می کرد، گفت چرا همچین می کنین؟! « نیما که سیده بود ته حیاط، گفت » عمو اونقدر که من از زهره خانم تو...
  6. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    نیما ولشکن! بگو ببینم بعدش چی شد. هیچی، امنشب من و ترو دعوت کرد خونه ش. خونه ش تو شهرك... نیما به به! به به به این بخت بلند! یعنی چی؟ نیمل ت یعنی اینکه خیلی خوشحالم که دیشب بیخودي وقت مونو تلف نکردیم! آره. انگار می خواد من واسطه شم که برگرده خونه شون! انگار واقعا حرفام توش اثر کرده! نیما ت قوي...
  7. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    یما انگار شما به من تلفن کردي ها! غلط کردم بابا! ساعت 6 یادت نره. خداحافظ! تلفن رو قطع کردم و مشغول کار شدم. ساعت 2 کارم تموم شد و رفتم پیش پدرم و بهش گفتم که می رم خونه. از شرکت » رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم همون هتل دیشبی و از مسئول پذیرش نامه اي رو که شیوا گذاشته بود گرفتم. وقتی...
  8. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    اینو گفت فرار کرد تو یه کوچه » خجالت نمی کشی نیما؟! نیما بابا تو می خواي به همه کمک نی ! می خواستم بهت نشون بدم که از یک گل بهار نمی شه! تازه اینا دگوریاشن که تو خیابون واستاده! بقیه شون ...! راه بیتف برو. هر کسی تا اونجا که از دستش بر می اد باید یه کاري بکنه. ماهام امشب همین از دست مون بر می...
  9. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    سوار شو مرتیکه الاغ! حالا وقت شعار دادن نیس! الآن فقط باید فرار کرد! « با خنده سوار شدیم و نیمام مثل برق حرکت کرد و بیست دقیقه ي بعد، جلو یه هتل نگه داشت و پیاده شد و گفت » شماها همین جا بمونین تا من برگردم. صاحاب هتل باهات آشناس؟ نیما نه. شیفت شبش باهام آشناس. یعنی اونم یه آدمی یه با هفت هشت...
  10. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    یمام که از دیدن این صحنه، ناراحت شده بود و هم تحت تاثیر منطق همیشگی خودش بود، با حالت گریه، مثل زنهایی که » « زبون می گیرن، گاهی می زد رو زانوش و گاهی م می زد تو سینه ش و آروم در گوش من می گفت معلوم هس چی داري می گی مادر؟! خدا ذلیل کنه اون مرتیکه ي نره خرو که باید کثافتکاریشرو ما جمع کنیم! چی...
  11. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    بخاطر شکلاتی که بهم دادي و خیلی خوشمزه بود و گرمم کرد، اسم حقیقی م رو بهتون می گم. اسم اصلی م فهیمه س. اما بهم شهره می گن، شهرزاد می گن، فریبا می گن، لیلا می گن، خلاصه هر جایی منو به یه اسمی می شناسن! نیما هزار آفرین به تو که هزار تا اسم داري! تا حالا دو امتیاز مثبت تو کارنامه ت ثبت شده. یکی...
  12. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    خسارت وارده به آن پیگرد قانونی دارد! تازه واسه اینکه محکم کاري بشه، می تونیم یه طرف دیگه ش بنویسیم تاریخ الانتاج ... تاریخ الانتها الصلاحیه : السادس الشهر من بعد تولید. العناصر ال ترکیبه : التیپ الخوش، الشوخ الطبیعت، الجاذب النساء، سریعه 80 کیلوغرام « 1 الوزن الصافی / المصرف، بدیعه الصوت، الفارغ...
  13. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    نیما بابا گفت نه نه نه! یعنی گفت من، نه بابام، نه ننه م، هیچکدوم شیر برنج دوست نداریم! آخه اسم سیاوش رو گذاشته شیر برنج! « تا اینو گفت مادرم پرسید » به سیاوش می گه شیر برنج؟! نیما نه بابا! کی به بیچاره سیاوش گفته شیربرنج؟! بهشمیگه شی شی « بعد بحالت عصبانی گفت » آخه اینم بچه س که شما دارین؟...
  14. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    تشریف بیارین. منزل خودتونه. بعد یه لبخند به من زد و رفت طرف در راهرو که تا رسید به نیما ، نیما دستاشو مثل مثل شاخه ي درخت گرفت بالا و به » « یلدا گفت سلام، ببخشین، من یه کاج مطبق ام. کاتن م اینجا تو گلدون! بفرمائین داخل خواهشمی کنم! منزل خودتونه! من و یلدا زدیم زیر خنده و سه تایی با هم رفتیم تو...
  15. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    اینجا همیشه اینطوریه؟! داره از زمین و آسمون قند می باره! نه نه! یعنی انگار زینت خانم داره طبقه ي بالا قند می شکونه، خرده هاش می افته اینجا! یلدا خندید و بلند شد و آروم رفت طرف حوض. منم بلند شدم و یه نگاه به نیما کردم که دیدم ایندفعه قندوم رو گرفته بالا » « که برام پرت کنه! منم از ترسم زود پریدم...
  16. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    بله. منظورم همین بود! فقط انگار خیلی بد عنوان کردم! خندید و رفت طرف پله هاي حیاط و روي پله ي بالایی نشست. طوري نشسته بود که پشت ش به در راهرو بود. همونطور » که اونجا واستاده بودم، دیدم که نیما اومد پشت در راهرو واستاد و شروع کرد به من اشاره کردن! نمی فهمیدم چی داره می گه ! هی بهم اشاره می کرد که...
  17. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    آروم بلند شدم و از پشت مبل ها، بدون این که کسی متوجه بشه رفتم طرف حیاط. تو سالن همه داشتم با هم صحبت می » کردین. نیمام براي اینکه شلوغش کنه و کسی توجه ش به من و یلدا جلب نشه، دوباره جریان ریاست کرخونه رو پیشکشید. نیما بعله. خانم پرهام صحیح می فرمائین. جلو سر و همسر خوبیت نداره که تا شازده هستن،...
  18. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    برو تو ام نیما! دارم یلدا رو می گم! آقاي پرهام اتفاقا خانم بزرگ بی میلم نیستن! « ! خانم پرهام یه چپ چپ به آقاي پرهام نگاه کرد که شازده در جا خنده رو لبش خشک شد » خانم پرهام آره، خواستگارش خلبان بود. بهشون گفتیم اصلا حرفشو نزنین! نیما خوب کردین! می خواستین بگین قبل از شما اخوي یوري گاگارین...
  19. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    ببخشین، تو= هند بال! آقاي پرهام راست می گه، اندازه توپ هند باله! خانم پرها اینا رو که نمی گم! شما اصلا حواس ت نیس یه حرفام شازده! نیما اي بابا! شازده اصلا توجه نمی کنن! خانم پرهام همیشه همینطوریه! همه ش هوش و حواسش یه جاي دیگه س! « زود پدر نیما حرف تو حرف آورد که صحبت ادامه پیدا نکنه و گفت »...
  20. ملیسا

    **رمان یلدا**(نوشته م.مودب پور)

    خانم پرهام موضوع این حرفا نیسکه! همونجام تمام ایرانیا شازده رو می شناختن! خونه ي چند هزار متري و کلفت و نوکر و آشپز و راننده و خلاصه هر چی! مردم یه شازده می گفتن، صد تا از دهن شون می ریخت! سه تا چهار تا ماشین تو گاراژ بود! سفره پهن می شد تو خونه از این سر تا اون سر! « با دست ته سالن رو نشون داد...
بالا