دیدی دلم شکست
دیدی که این بلور درخشان عمر من
بازیچه بود؟
دیدی چه بی صدا دل پر ارزوی من
از دست کودکی که ندانست قدر ان
افتاد بر زمین
دیدی دلم شکست؟
هما میر افشار
در آستانه ی در ،
به روح باران می ماندی .
ای طراوت محض ،
شکوه رحمت مطلق ز چهره ات می تافت .
به خنده گفتی :
تنها نبینمت .
گفتم :
غم تو مانده و شب های بیکران با من .