نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    ديدند که در خلوت خود ، مي ميخوريم شلاق تشر زدند و ما ، هي خورديم داديم تعهد که به مي ، لب نزنيم ديگر پس از آن هميشه ، با ني خورديم
  2. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت وقتی دو بغل مهتاب از پیرهنش سر رفت
  3. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    هرطور دلم می‌خواست آینده جلو می‌رفت هر شعبده‌ای دستش رو می‌شد و لو می‌رفت صد مرتبه می‌کشتند،یک‌بار نمی‌مردم حالم که به هم می‌ریخت جز حرص نمی‌خوردم
  4. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    وقت اذان گذشت و خورشید خواب ماند افسوس وعده های خدا در کتاب ماند
  5. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    لبش بر روی لبــــــهایم هوس ریــــــخت ز انــــــدوه دل دیــــــوانه رستم فرو خــــــواندم به گوشش قــــــصه ی عشق تــــــو را میخواهم ای جــــــانــــــانه ی من تــــــو را میخواهم ای آغوش جــــــان بــــــخش تــــــو را ، ای عاشق دیــــــــــــوانه ی من
  6. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تن بیشه پر از مهتابه امشب پلنگ کوه‌ها در خوابه امشب به هر شاخی دلی سامون گرفته دل من در تنم بی‌تابه امشب
  7. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    سلامم به گرمای دستت ای دوست دلم لحظه ای با دلت رو به روست بگو عاشقی تا سلامت کنم تمام دلم را به نامت کنم !
  8. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تلنگر زد به شیشه دست باران شده رنگین کمان پیوست باران قناری در قفس از غصه می مرد کلاغی روی شاخه مست باران
  9. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    یک روزکه تو،من بشوی می فهمی هرثانیه از درد هوو مردن را:surprised:
  10. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    من زنده ام با یادت اما قاصدک ها باز آرام می گویند این رویای خوبی نیست
  11. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    نیامد هیچ کس تا ماتمم را به روی شانه اش گیرد غمم را به گریه آمدم از جعبه بیرون گرفتم زیر تابوت خودم را:cry:
  12. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    رخسار تو دلگشا و لب دلبندست گفتار خوش تو روح را پیوندست
  13. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دهان بگشاد آن مار دو سر را رهاند از بند زر آن سیم بر را پرستاران به پایش سر نهادند به زیر پاش تخت زر نهادند
  14. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو آن بهار گم شده ای که قرار نیست فصلی از این کتاب شوی.نه! قرار نیست حس میکنم به این غزلم خنده میزنی ... اما به جان خودت خنده دار نیست
  15. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    من هم شبی به شهر تو، ره جستم، ای هوس من هم لبی زجام تو تر کردم، ای گناه! زان لب، هزار ناله فروخفته در سکوت! زان شب، هزار قصه فرو مرده در نگاه!
  16. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    امشب از دست دلم سخت شکایت دارم که چرا نیستی و من به تو عادت دارم غم تو شب به شب از کوی دلم میگذرد بی جهت نیست که با غصه رفاقت دارم
  17. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دلا در عاشقی ثابت قدم باش که در این ره نباشد کار بی اجر
  18. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت ویرانه دل ماست که با هر نگه تو صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
  19. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    نه تو ميماني نه اندوه نه هيچ يك از مردم اين ابادي به حباب نگران لب يك رود قسم و به كوتاهي ان لحظه شادي كه گذشت غصه هم ميگذرد... انچناني كه فقط خاطره اي خواهد ماند:redface:
  20. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
بالا