نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    یا روی به کنج خلوت آور شب و روز یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز
  2. رجایی اشکان

    از انتهای زمین برایت ناله خواهم کرد،زمانیکه قلبم مملو از غصه هاست(دلم پر است)،مرا به سمت صخره...

    از انتهای زمین برایت ناله خواهم کرد،زمانیکه قلبم مملو از غصه هاست(دلم پر است)،مرا به سمت صخره ای هدایت کن که از غصه های من بزرگتر هست.یه چیزی تو این مایه ها میشه
  3. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  4. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  5. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    نام تو بر لب او بود ، که تنها می رفت برو خوش باش که او بی تو از اینجا می رفت وقت رفتن نه فقط از غم تو ماتم داشت غمش این بود که از عشق تو خیلی کم داشت شب همه دوستانعزیز ادیبم آرووووم
  6. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  7. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  8. رجایی اشکان

    رد پای احساس ...

    بعد از مردنم سرم را جدا کنید بگذارید روی شانه ام... شانه ای که سر می خواست... سری که شانه می خواست... هر دو را بهم برســــــــــــــــــــــــــــانیـــــــــــــد....
  9. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه مانند شمع سوختم و اشک ریختم
  10. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    در کویر حیاتم با بار سنگین این غم آواره ای بی پناهم نفرین بر این زندگی
  11. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    ایستاده و لبخند زنان !!!!! پایش را... روی گلویم فشار میدهد... تنهایی!!!!!!
  12. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تازگی ها تو چه خودخواه شدی خوب بودی چه شده بد شده ای
  13. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    به همزادان چو در مجلس نشستی چو طوطی لعل او شکر شکستی سر درج حکایت باز کردی ز هر شهری سخن آغاز کردی حدیث مصریان کردی سرانجام که تا بردی عزیز مصر را نام چو این نامش گرفتی بر زبان جای درافتادی به سان سایه از پای ز ابر دیده سیل خون فشاندی نوای ناله بر گردون رساندی
  14. رجایی اشکان

    مشاعره با نام کاربر قبلی

    طنین گرم و زیبایی تو رادی عجب اواتار گیرایی تو دازی:)
  15. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    مستم از باده ،که مستی هم بلاست باده ی عاشق زهر باده جداست بی وفا ، مستی مگر از باده ی عشقت نبود کین چنین دل را شکستی،کین شکستن هم خطاست
  16. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دیگر دلم هوای سرودن نمی‌کند تنها بهانه‌ی دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض گره‌خورده در دلم آن گریه‌های عقده‌گشا در گلو شکست
  17. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    مبادا مثل برگی زرد باشیم رفیق مردم بی درد باشیم مزن بر عاشقان از پشت خنجر بیا ای دل همیشه مرد باشیم
  18. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    در پشت لبان او سکوت ژرفی ماسید و ته دلش رسوب حرفی کنسرت بزرگ بغض در اجرا بود در حنجره ی کبود آدم برفی
  19. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    ازآهنگ صدایت می شناسم مسیر چشم هایت می شناسم یقینن دیشب از اینجاگذشتی تورا از رد پایت می شناسم
بالا