نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  2. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    ای دوستان بی وفا ... از غم بیاموزید وفا ... غم با آن همه بیگانگی ... هر شب به من سر میزند .:cry:
  3. رجایی اشکان

    رد پای احساس ...

    شعر هایم را میخوانند و با خودمی گویند دیوانه شده است... پیچیده است... قبول... اما من فقط چشم های تورا می نویسم... تو ساده تر نگاه کن...!
  4. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    و حال شب شده بود چراغ روشن بود و چای می خوردند چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی؟! چه قدر هم تنها !! خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی .......
  5. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    کامل شده ای . . . دیگر به تو نمیــرسد کسی ! چند واحد پاس کرده ای ؟! چند سال برای خیانت خوانده ای ؟!
  6. رجایی اشکان

    کوچه های تنهایی

    دنیا رو می بینی ؟ حرف حرف میاره ، پول پول میاره ، خواب خواب میاره ولی محبت خیانت میاره !
  7. رجایی اشکان

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    خدایا.... من در این گوشه ویرانه به تنهایی خود می نگرم مرا یاد کن که دیری است از خاطره ها رفته ام مرا به سوی خود بخوان بگذار سخن بگویم که روزگاریست مهرخاموشی بر لب زده ام ودر هیاهوی بی کسی گم گشته ام دستانت را به دستانم بسپار که دلم هوای تو را دارد مرا به حال خود رها! مکن آخر...
  8. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    در شـب هجران مرا پروانه وصلی فرسـت ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمـع بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمـع
  9. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  10. رجایی اشکان

    سلام قرار شد از نوشتن نترسید تا لبریز نشید:)

    سلام قرار شد از نوشتن نترسید تا لبریز نشید:)
  11. رجایی اشکان

    سلام ممنونم حالا چرا چشماتون رو قلمبه کردید:)

    سلام ممنونم حالا چرا چشماتون رو قلمبه کردید:)
  12. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    شب دوستان با ذوق و ادیبم خوش تاراج دل ما همه ي اصل کلام است آغاز سخن گفتن يك جمله سلام است يک جمله بگو تا که دلم شعر سرايد اين دل ز فراق لب تو همچو کباب است
  13. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دیدم شما د دوست دارید:redface: ندارم هیچ‌ چیزی قابل تو بجز حرفی که گفتم با دل تو: منم ماهی، تویی دریا، چه می‌شد بمیرم روز و شب در ساحل تو؟
  14. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو همون رویایی من پر از مجنونم من دماوندم که پای تو می مونم عمریه بی حرکت پیش چشمت کیشم تیشه بر می داری بی ستون تر میشم
  15. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    من آن شب چراغ سحرگاهيم که روشن کن از ماه تا ماهيم و ليکن مرا بخت ابله شمار ببسته است برگردن روزگار
  16. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    درماندگي يعني كه فهميدم وقتي كنارم روسري دارد یک تار مو از گیسوانت را در رخت خواب دیگری دارد …
  17. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    من شیر پاک از مادرم خوردم دنیا مجابم کرد بد باشم الان اگر مخلوق ملعونم محبوب رب العالمین بودم
  18. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    ندیدم من اثر از قد رعنا کمـــان ِابــرو و چشم فریبا
  19. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    این همه د از کوجا میارید دی در سرم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغاز کرم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال از جدایی یک دو سالی میگذشت یک دو سال از عمر رفت و برنگشت دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهووار را
  20. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    نه حریفی با او تا غم دل گویم نه امیدی در خاطر که تو را جویم
بالا