شب ،
مثل تنهایی ،
سرشار ،
ژرف .
اندوه
مثل کوه ،
شادی براوتاجی
- انگار –
ازبرف .
وآسمان ، باروشنانش ، باز
چون امکان ،
و چون گشوده بودن ازهرسو ،
بی اندازه .
من ، مثل شکفتن ، یا نمی دانم –
چی دربهاران ،
جنگلی شاید :
پیرو جوان ،پارین وامسالی ،
تکراری وتازه .
وزروشنان آسمان ، خاموش ، می پرسم ...