نتایح جستجو

  1. anahita1370

    کوچه های تنهایی

    خودم را خوب میشناسم... بیشتر از هرکسی به خودم نزدیکم... اصلا من سالهاست با خودم زندگی میکنم... چیزی به بهار نمانده و میدانم، میدانم ... در تدارک سوزاندن لحظه های خوبم، تا بوده همین بوده، برای من پاییز و بهار هیچ فرقی ندارد.
  2. anahita1370

    کوچه های تنهایی

    چطور میتوانم بگذرم چقدر میتوانم بشکنم تورا تو میدانی و من هم ، تو می روی و من هم ، چه سرنوشت تلخی در انتظار ماست وقتی که هم میخواهیم و هم نه؟ چه بد که من بهانه می آورم و تو هم، چه بد که بد کردن از من شروع شد و تو همچنان خوبی واژه ها را از اعماق وجودمان می گوییم و میدانیم که می توانیم و...
  3. anahita1370

    کوچه های تنهایی

    این همه، تمام پاییز است و این یک برگی، که برای تو چیده ام...
  4. anahita1370

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    دیشب خدا با من حرف زد... نوازشم کرد و هم بوسید مرا
  5. anahita1370

    کوچه های تنهایی

    واژگان... کلمات... همه چیز ناتمام ماند و چیزی برای گفتن نمانده. بعد رفتنت چه هدیه ی زیبایی به چشمانمان دادی، بی تو سهم چشمانمان باران است، آسمان را خالی میکنم تا... تک ستاره شوی و همچنان بدرخشی، تا پرنده شوی و اوج بگیری. چه راست گفنتد آنها: خدا بهترین ها را گلچین می کند...
  6. anahita1370

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    غمت احساس سنگین غروب است...
  7. anahita1370

    کوچه های تنهایی

    غنچه از خواب پرید ... و گلی تازه به دنیا آمد ... خار خندید و به گل گفت: سلام ... و جوابی نشنید ... خار رنجید ولی هیچ نگفت ... ساعتی چند گذشت ... گل چه زیبا شده بود ... دست بی رحمی آمد نزدیک ... گل سراسیمه ز وحشت افسرد ... لیک آن...
  8. anahita1370

    کوچه های تنهایی

    کم رنگ شو... کم رنگ تر... کمرنگ شدنت را با اشکهایم جشن گرفتم... ... باور کن!
  9. anahita1370

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    خرد گم کرده‌ایم شاید نمی دانیم...
  10. anahita1370

    کوچه های تنهایی

    یک تکه کاغذ دادم به تو سفید سفید یک قلم بر داشتی سیاه سیاه با تمام توانت روی کاغذ نوشتی باورت نمی کنم… پاک کن را برداشتی نوشته را پاک کردی نوشته ات روی کاغذ پخش شد کاغذ سفید روحم خاکستری ماند…
  11. anahita1370

    باری چه سنگین است! با سایه های تار با سایه های پیش پا افتاده بسیار با سایه های ساده سطحی؛ از...

    باری چه سنگین است! با سایه های تار با سایه های پیش پا افتاده بسیار با سایه های ساده سطحی؛ از عمق اقیانوس از ارتفاع آفتاب و آسمان گفتن! تکلیف من با من تکلیف من با سایه های خویشتن این است!
  12. anahita1370

    کوچه های تنهایی

    باری چه سنگین است! با سایه های تار با سایه های پیش پا افتاده بسیار با سایه های ساده سطحی؛ از عمق اقیانوس از ارتفاع آفتاب و آسمان گفتن! تکلیف من با من تکلیف من با سایه های خویشتن این است!
  13. anahita1370

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    تو باران محضی من از دوست می‌دارمت ناگزیرم.
  14. anahita1370

    کوچه های تنهایی

    همین طور خوب است. که این بال را آفریدند تا مزهء سنگ یادش بماند و این قلب تا طعم خنجر... همین جور بهتر.
  15. anahita1370

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    بدبختی از دو زمان شروع می شود ... ، وقتی فکر می کنی می فهمی ... وقتی فکر می کنی نمی فهمند ...
  16. anahita1370

    کوچه های تنهایی

    تـــ ـلخ شده است...مثل جوهر خودکار آبی یی که زمان بچگی هایم به دهان کشیدم... دلم برای ش خیلی چیزها می خواهد... خیلی خــــوب ها خیلی شیرین ها
  17. anahita1370

    کوچه های تنهایی

    دلم می خواهد روزگارش آنقدری خوب شود که فخر بفروشد به من! دیدن خوشحالی ش... خوشبختی م را چندین برابر می کند، اما نباید بداند، دوباره تلخ ... دوباره افسرده می شود اینجا در ذهن ما پارادوکس غوغا می کند!
  18. anahita1370

    شکایت ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺍﻣﺎ ... ﺁﯾﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﻧﺸﺪ ... ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺭ ِ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯼ ﺑﯽ ﺷﮑﯿﺐ، ﺩﻣﯽ ﺩﻟﻮﺍﭘﺲ ِ...

    شکایت ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺍﻣﺎ ... ﺁﯾﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﻧﺸﺪ ... ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺭ ِ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯼ ﺑﯽ ﺷﮑﯿﺐ، ﺩﻣﯽ ﺩﻟﻮﺍﭘﺲ ِ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ِ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺷﻮﯼ؟ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﮑﺮﺍﺭ ِ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻭ ﻫﻤﺼﺪﺍﯾﯽ ِ ﻧﻔﺴﻬﺎﻣﺎﻥ! ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺯﻧﮕﯽ ... ﻭﺍﻗﻌﺎً ﻧﺸﺪ؟ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ِ ﺳﮑﻮﺕ، ﺗﻨﻬﺎ ﺣﺎﺻﻞ ِ ﻓﺮﯾﺎﺩ ِ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ... ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ِ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩ؟...
  19. anahita1370

    من درست مثل برگی ام که بالای درخته کناره برکه...عاشق یکی از ماهی های درون آب شده! خسته از...

    من درست مثل برگی ام که بالای درخته کناره برکه...عاشق یکی از ماهی های درون آب شده! خسته از روزهای تکراری برگ بودن با ترس رسیدن پاییز با قلبی مملو از ماهی قرمز چشمانش را میبندد باد بی هوا می وزد و برگ شجاعانه از درخت می افتد...اما نه درونه آب!!! درست بینه آب و هوا....بین ماهی و درخت!! روی...
  20. anahita1370

    رد پای احساس ...

    من درست مثل برگی ام که بالای درخته کناره برکه...عاشق یکی از ماهی های درون آب شده! خسته از روزهای تکراری برگ بودن با ترس رسیدن پاییز با قلبی مملو از ماهی قرمز چشمانش را میبندد باد بی هوا می وزد و برگ شجاعانه از درخت می افتد...اما نه درونه آب!!! درست بینه آب و هوا....بین ماهی و درخت!! روی...
بالا