یک چای داغ میریزم داخل زیباترین استکان خانه ،
یک دانه شیرینی هم می گذارم کنارش... ،
همراه یک آهنگ دلنشین و به خودم میگویم :
بفرمایید ..!
چایتان سرد نشود....
دل استــ دیگر خسته میشود …
بی حوصله میشــود …
از روزگار از آدمـــــــها از خــودشـــــ
از این قابــها , از اثباتــ , از تـــــوضیــح
از کلماتــــی که رابـــطه ها را به گند میکشـــد