تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس ، مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش آید و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت از این...