نتایح جستجو

  1. abdolghani

    ریحانه تایپ کاربرسایت (ستاره-باشه ، خدافظ دستم را بالا آوردم: -خداحافظ) دوباره باتو وخیلیهای...

    ریحانه تایپ کاربرسایت (ستاره-باشه ، خدافظ دستم را بالا آوردم: -خداحافظ) دوباره باتو وخیلیهای دیگه شرمنده ام ولی ملی به آدمین بگوبخدامن دیگ هصرم تمام شد کی می تونم دوباره واردسایت بشم بابا خودمن هم رمان درحال تایپ دارم توخودت که درجریانی عزیزم
  2. abdolghani

    دیوارشیشه (تا لعنتی دست نگه دار من دیگه دوستش ندارم. اما قلبم هنوز دیوانه تر از آن بود که به...

    دیوارشیشه (تا لعنتی دست نگه دار من دیگه دوستش ندارم. اما قلبم هنوز دیوانه تر از آن بود که به سخنانمن گوش دهد. باز هم نگاهش کردم. قامت بلندش در کنار سایه هایی که در مقابلش رویجاده سنگچین افتاده بود کوچکتر به نظر می رسید. بر خلاف من ترجیح داد راه را ازهمان جاده سنگچین به سمت کلبه ادامه دهد. پس می...
  3. abdolghani

    سلام ملی چی شد آدمین جوابت ونداد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اسم رمانها: پرستارمادرم نویسنده شادی داوودی(...

    سلام ملی چی شد آدمین جوابت ونداد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اسم رمانها: پرستارمادرم نویسنده شادی داوودی( تااونجایی که به خانم گماني نگاه كردم...ديدم متعجب و تا حدودي وحشت زده به يخچال تكيه داده و به غذاها و ظروف شكسته شده ي روي زمين نگاه ميكنه.............) قصریخی(تا این جا رها تازه متوجه شد که صبح شده است...
  4. abdolghani

    توسهم منی

    چندروزی بودمهتاب گرفته به نظرمی رسید ومثل همیشه،شیطنت نیم کرد.رفتارش مرانگران ساخته بود که مبادا اتفاقی افتاده است.این بودکه یک شب وقتی به حیاط رفت،بلندشدم وبه دنبالش رفتم. روی یکی ازپله هانشسته بودوفکرمی کرد،کنارش نشستم وبه شوخی گفتم: - حالاکه امتحان هات تموم شد وتوبه قول خودت ازشرهرچی درس ومشق...
  5. abdolghani

    توسهم منی

    - درست گفتی!دیگه وقتش رسیده که توروبه نام خودم کنم!همین امشب باخانواده ام تماس می گیرم ومی گم به بندرعباس بیان. - بهشون چی می گی؟ - می گم یه دختربندری دل رامبدتونوبرده! - فکرمی کنی قبول کنن؟! باتعجب نگاهم کرد: - چرانکن؟!توهم خانمی،هم خوشگلی،هم مهربونی وهم خانواده ی محترمی داری. - ازتعریف هات...
  6. abdolghani

    توسهم منی

    فصل چهارم آن شب وقتی به خانه برگشتم،مهدی خواب بود ومهتاب به ظاهرمشغول درس خواندن، امادرباطن مترصدفرصتی تامن تمام ماجرا رابرایش تعریف کنم. به اتاقم که رفتم،مامان هم پشت سرم آمد وگفت که می خواهدبامن صحبت کند.بعدراجع به احساسم به مهندس واحساس اونسبت به من پرسید ومن که قادربه پنهان کردن احساساتم...
  7. abdolghani

    سلام ملی جان خوبی خداقوت عزیزم بازهم امتحان کردم بازهم ارورمیده توروخدا به آدمین بگوچکارکنم خسته...

    سلام ملی جان خوبی خداقوت عزیزم بازهم امتحان کردم بازهم ارورمیده توروخدا به آدمین بگوچکارکنم خسته شدم . ملی من توسایت سه تارمان درحال تایپ دارم نمی خوام کسی جای من تایپ کنه .تازه اونجا یه سری رما نبودداشتم می خوندم
  8. abdolghani

    ملی جان سلام خداقوت این آدرسی روک هبرای سایت نودوهشتیابه مدادی بارهاامتحانش کردم امانمی شه بازهم...

    ملی جان سلام خداقوت این آدرسی روک هبرای سایت نودوهشتیابه مدادی بارهاامتحانش کردم امانمی شه بازهم ارورمیده اگه ممکنه با آدمین صحبت کن بهش بگو جواب نامه هایی روک هبرای مدیریت فرستادم وجواب بده ghatezadeh_mina@yahoo.com mahtab_ab210@yahoo.com
  9. abdolghani

    سلا ممینه جان خوبی تمام حرفات درست ولی عزیزم من 3 تارمان دردست تایپ دارم بخاطرهمین روزهاروبینشون...

    سلا ممینه جان خوبی تمام حرفات درست ولی عزیزم من 3 تارمان دردست تایپ دارم بخاطرهمین روزهاروبینشون تقسیم کردم بخدانمی خوام کلاس بذارم ونه بهانه نمی یارم راستم می گم اگه دیده باشی من رمانهای: توسهم منی،فاصله قلبها وتقدیراین بودکه رودارم تایپ می کنم پس فرداادامه اش رومیذارم
  10. abdolghani

    سلام مامان گلی خوبید خداقوت مامانی یه سری هم به رمانهای درحال تایپ بزنید(البته ببخشید ها اگه...

    سلام مامان گلی خوبید خداقوت مامانی یه سری هم به رمانهای درحال تایپ بزنید(البته ببخشید ها اگه ناراحتتون کردم معذرت می خوام)
  11. abdolghani

    سلام ملی جان خوبی خداقوت عزیزم ملی جا نسایت نودوهشتیا بچه ها می گن که خرابه

    سلام ملی جان خوبی خداقوت عزیزم ملی جا نسایت نودوهشتیا بچه ها می گن که خرابه
  12. abdolghani

    فاصله قلبها زهرا فروغی

    - استراحت می کنم که خوب بشم،شما دو،سه روزکه بیشترنمی مونی؟ - نه عزیزم،زودبرمی گردم.همه اش تقصیرخاله اته،وگرنه.... خاله بازوی مادرم راگرفت واوراازمن جداساخت وگفت: - بسه دیگه،چقدرلوسش می کنی!مگه بچه من تنها نیست؟ مادرم آرام گفت: - آخه این مریضه. - چیزیش نیست الهام،این قدربزرگش نکن،راه بیفت. مادرم...
  13. abdolghani

    فاصله قلبها زهرا فروغی

    - ولی تاوقتی خانوده ات مخالف باشن،مادرم.... - راضیشون می کنم افسون فقط بهم مهلت بده. ازلحن ملتمسانه سینا دلم گرفت.آرام گفتم: - چرابادخترعمه ات ازدواج نمی کنی؟ چشم هایش راتنگ کردوبااخم نگاهم کرد.آه بلندی کشیدوگفت: - فقط برام دخترعمه اس.من تورودوست دارم.فقط تومی فهمی افسون؟ آن قدرجدی وعصبی این...
  14. abdolghani

    فاصله قلبها زهرا فروغی

    سینابعدازگفتن این جملات یک دستش رابالابرد وسرش راتکان داد.نگاهش کردم ولبخندزدم. مادرم گفت: - خواهش می کنم،فکرکردن وتصمیم گرفتن حق شماست.فقط چقدرطول می کشه؟ خاله میوه اش راقورت داد وگفت: - ماهنوز باخانواده شماآشنانشدیم. به هرحال هرکاری یه شرایطی داره. سینا پیش دستی اش راروی میزگذاشت وبه من نگاه...
  15. abdolghani

    فاصله قلبها زهرا فروغی

    خاله باشوهرش عروسی کرده بود. پدرومادرم تلفنی باهم ارتباط داشتند.مامان می گفت(( تنهاموسنم توی اون دوران سخت خواهرم بود. تاوقتی که توی خونه پدری بودم هیچ غمی نداشتم فقط ازدوری پدرت داشتم آب می شدم. خواهرم تمام جیک وپیک زندگی ام رومی دونست.گاهی که باپدرت مخفیانه بیرون می رفتیم ودیرمی شد. اعظم اوضاع...
  16. abdolghani

    سلام مامانی خوبی خداقوت مامانی چراین روزها بازدیدکردن ازتالارمون کم شده ،من که می بینم کسی...

    سلام مامانی خوبی خداقوت مامانی چراین روزها بازدیدکردن ازتالارمون کم شده ،من که می بینم کسی نیست دیگه نمی تونم تایپ کنم. آخه تایپ می کنیم واسه کی ،کسی نیست بیات بخونه ویه تشکرخشک خالی کنه
  17. abdolghani

    سلا ملی جان خوبی خداقوت عزیز ملی جان من می خوام واردسایت نودوهشتیا بشم هی ارورمیده نمیدونی آدرس...

    سلا ملی جان خوبی خداقوت عزیز ملی جان من می خوام واردسایت نودوهشتیا بشم هی ارورمیده نمیدونی آدرس جدیدش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  18. abdolghani

    توسهم منی

    داخل ماشین قبل ازاین که حرکت کنیم،نگاهم کردوپرسید: - دوست داری کجابری؟ - نمی دونم!شماقصدداشتید بامن حرف بزنید،پس خواهش می کنم خودتون یه جایی روتعیین کنید! - من دریارودوست دارم. موافقی بریم کناردریا؟ - من حرفی ندارم،بریم! کناردریا که رسیدیم،جمعیت زیادی آن جا نبودند.همراه مهندس به طرف رستورانی که...
  19. abdolghani

    توسهم منی

    بدون شک خط مهندس بود.نمی فهمیدم ازنوشتن آن روی برنامه ی که می دانست من نگاهش خواهم کردچه منظوری داشت؟یعنی اومی خواست بااین بیت شعربه من بگوید دوستم دارد؟!پس چرابااین همه محبت،هیچ گاه عشقش رابه زبان نمی آورد؟ با افکاری ضدونقیض سرگرم انجام کارهایم شدم. ساعتی بعدمهندس به منزلش آمد.چندپلاستیک حاوی...
  20. abdolghani

    توسهم منی

    سرش راجلوآود وگفت: - ازحالا به بعددلم می خوادمنو یک نفرحساب کنی. لبخندی کمرنگ برلبهایم نشست ومشغول خوردن غذاشدم.پس ازاتمام شام،هرچه مهندس اصرارکرد میزراجمع کند،نگذاشتم وخودم مشغول جمع آوری وسایل شدم واوهم همان طورکه کنارمن ایستاده بود درباره ی خانواده ام سئوالاتی می پرسید.بعدازآن علی رغم مخالفت...
بالا