نتایح جستجو

  1. abdolghani

    رمان تقدیر این بود که ...

    58 می دانی صالح گاهی وقت هاهرگزبه نظرنمی رسدکه فلان حادثه پیش بیایدیافلان اتفاق بیفتد،اماهمین امربعیدروزی ممکن می شودوبه وقوع می پیوندد وچه تلخ است رویارویی احادثه ای که هرگزانتظارش رانمی کشیدی! من هرگزقصدنداشتم خاطراتشیرین زندگیمان رادرباغ مینابرای کسی شرح دهم حتی برای توعزیز!آن خاطرات،آن دقایق...
  2. abdolghani

    رمان تقدیر این بود که ...

    سپیدبرفی همراه باشیهۀ بلندی سمش رابرروی زمین کشید.کیارش دست هایش را لابه لای یال بلندسپیدبرفی فروبردوخطاب به من گفت: ((راستی یادت باشدسپیدبرفی بسیارجوان است واگرناراحت شود خیلی بدرم می کند،بایدخیلی حواست باشد که بااوبدتانکنی!)) سپیدبرفی مجموعۀ رؤیایی باغ مینا رادلخواه ترکرده بود.هرروزغروب من...
  3. abdolghani

    رمان تقدیر این بود که ...

    ((چراخشکت زده مینا؟بیاسوارشو،ببین چه اسب نجیبی است!)) باشوقی کودکانه دوان دوان خودم رابه اوواسب سپیدرساندم. ((وای کیارش!خیلی معرکه است!ازکجاپیدایش کردی؟)) درحالی که ازخوشحالی من احساس رضایت وغرورمی کرد گفت: ((پیدایش نکرده ام بلکه آن رابرای توخریده ام.)) هیجان زده گفتم: ((برای من؟ولی آخرچرا؟))...
  4. abdolghani

    سلام زهراجان خسته نباشی دوست عزیزمااعلام کردیم که هرکی رمان می خوادبرای تایپ بذاربایداول توبخش...

    سلام زهراجان خسته نباشی دوست عزیزمااعلام کردیم که هرکی رمان می خوادبرای تایپ بذاربایداول توبخش رمانهای درجریان ساخت اعلام کنه لطفاً برید تو این قسمت اعلام کنید http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=170590
  5. abdolghani

    سلام آریانا ی عزیز امیدوارم امت رودرست گفته باشم ممنونم ازاین که رمان جدیدترودربخش رمانهای...

    سلام آریانا ی عزیز امیدوارم امت رودرست گفته باشم ممنونم ازاین که رمان جدیدترودربخش رمانهای درجریان ساخت اعلام کردی کاشکی اون یکی رمان قبلیت غزل عاشقی روهم وارد می کردی .به هرحال ممنونم ازاین که اعلام کردی امیدوارم همیشگی باشه.
  6. abdolghani

    رمان تقدیر این بود که ...

    57 فردای آن روزاوبه شهررفت ووقتی برگشت سواریک وانت معمولی ومدل پایین ود.خدای من،اوتوی آن اتومبیل هم ابهت وجذبۀ همیشگی اش راحفظ کرده بود.باآب وتاب فراوان ازکارهایی که درشهرانجام داده بود برایم گفت. ((اول نامه هایی راکه دیشب باهم نوشتیم یکی به آدرس خانۀ مادرت وآن یکی راهم به آدرس منزل خودمان پست...
  7. abdolghani

    رمان تقدیر این بود که ...

    ((آمدیم اینجا تازندگی کنیم.)) طوری عاشقانه نگاهم می کرد که قلبم لبریزشکفتن شده بود.ازشدت شوروشعف وجودم می لرزید. ((وقتی تورانداشته باشم ثروت واصالت وشهرت برای من به سرسوزن نمی ارزد،می خواهم هیچ نداشته باشم امافقط توراداشته باشم.)) قلبم دوباره گل کرد.انگارپاییزازقلبم رخب بربسته بودودوباره...
  8. abdolghani

    رمان تقدیر این بود که ...

    چندین اتومبیل جلوی پایم مجبوربه ترمزشدند وبه بی توجهی وبی احتیاطی من اعتراض کردند. نفسم دیگربه شماره افتاده بود.دیگررمقی درپاهایم نمانده بود.ازحرکت بازایستادم وخستهوازناافتاده دستم راروی قلبم گذاشتم. چراغ نوربالای اتومبیلی تاریکی خیابان رانیمه روشن کرد. اوبودکه ازاتومبیل پیاده شده بود...
  9. abdolghani

    سلام دوست عزیز خوبید خسته نباشید دوست عزیزشما برای تایپ کتابتون اول باید برید توتایپیک رمانهای...

    سلام دوست عزیز خوبید خسته نباشید دوست عزیزشما برای تایپ کتابتون اول باید برید توتایپیک رمانهای درجریان ساخت .خواهش می کنم قوانین رورعایت کنین.
  10. abdolghani

    رمان تقدیر این بود که ...

    56 به به!مهرداد صاحب چه خانۀ قشنگ ومجللی شده بود؟اوکه درهفت آسمان یک ستاره هم نداشت حالادربهترین نقطۀشهردرباغی بزرگ ودرویلایی آنچنانی زندگی می کرد. مهرداد خودش دررابه رویمان گشود.درنگاه اولی که بین من واوردوبدل شد خیلی چیزها نهفته بود.هاج وواج مانده بودکه چه بگوید،آیا به عنوان همسرآقای تهرانی...
  11. abdolghani

    رمان تقدیر این بود که ...

    دلخوروعصبی ازاوروی برگرداندم.آری دوستم داری وحاضرنیستی ازمهمانی امشب چشم بپوشی!دوستم داری وحاضرنیستی به مهیابگویی خودت برو.می خواهم پیش میناباشم! کیارش رفت ومن روبه روی پنجره روی صندلی نشستم ومتفکرانه به نقطه ای نامعلوم زل زدم.ازدست کیارش عصبانی بودم ودلم می خواست مهیا ومهردادرا بادستهایم خفه می...
  12. abdolghani

    باشه عزیزپس چراادامه رمان عشق ماندگاررونمیذاری

    باشه عزیزپس چراادامه رمان عشق ماندگاررونمیذاری
  13. abdolghani

    اااااچقدرزودفراموشش کردی مگه قرارنبود بعدازرمان عشق ماندگاررمان سلام عاشقونه روتایپ کنی دخترخوب

    اااااچقدرزودفراموشش کردی مگه قرارنبود بعدازرمان عشق ماندگاررمان سلام عاشقونه روتایپ کنی دخترخوب
  14. abdolghani

    سلام خداروشکرطلسم روشکوندی دخترخوداشتم بخدا دیوونه می شدم ازاین که جوابمونمیدادی راستی ملی طلسم...

    سلام خداروشکرطلسم روشکوندی دخترخوداشتم بخدا دیوونه می شدم ازاین که جوابمونمیدادی راستی ملی طلسم شکسته شدوامروزمن واردسایت نودوهشتیاشدم دیگه دستت دردنکنه خودم رمانهارومی خونم.فقط یه قولت روتاحالاانجام دادی
  15. abdolghani

    سلام مینه جان خوبی دخترخوب من برگشتم سعی می کنم این رمان روتمام کنم وفقیه رمانهام وادامه بدم...

    سلام مینه جان خوبی دخترخوب من برگشتم سعی می کنم این رمان روتمام کنم وفقیه رمانهام وادامه بدم باشه فعلاً بای
  16. abdolghani

    سلام ملیسا جان خوبی توروخداجوابمو بده من دیگه دارم یقین پیدامی کنم که توبامن قهری بابا جواب...

    سلام ملیسا جان خوبی توروخداجوابمو بده من دیگه دارم یقین پیدامی کنم که توبامن قهری بابا جواب پیغام بده
  17. abdolghani

    سلام مینه جان بخداشرمنده اتم نمیدونم چراهمه اش اینجوری می شه مینه عزیزم من برام کاری پیش اومده...

    سلام مینه جان بخداشرمنده اتم نمیدونم چراهمه اش اینجوری می شه مینه عزیزم من برام کاری پیش اومده باید برم تهران نمیدونم چندروزطول بکشه ولی آخرین فعالیتم روزشنبه است سعی می کنم فردا(شنبه) ادامه رمان تقدیراین بودکه روبذارم اگه نشد دیگه میره تابرگردم
  18. abdolghani

    سلام ملی واقعاً من موندمکه اگه هرنیستی چراجواب پیغام هامونمیدی

    سلام ملی واقعاً من موندمکه اگه هرنیستی چراجواب پیغام هامونمیدی
  19. abdolghani

    توسهم منی

    ازآن روزی که کناردریا،رامبدآن حرف ها رابرایم زده ود احساس کلافگی می کردم،احساس دلشوره،عذاب ونگرانی.....به رامبدچیزی نمی گفتم اماترس ازآینده مثل خوره روحم رامی خورد،مخصوصاًکه حالامی دانستم رقیبی دارم که مادررامبدهم طرفداراوست.اگرمادررامبدموافقت نمی کردمحال بودمادرمن هم راضی به این ازدواج شود. این...
  20. abdolghani

    توسهم منی

    فصل پنجم درست زمانی که مامان دراوج بیماری قرارداشت ومن باناامیدی تمام احساس می کردم تمام درها به رویم بسته شده،معجزه ای رخ داد و روزنه ای ازامیدبرایم گشوده شد. شخصی خیرحاضرشده بودبی هیچ چشم داشتی کلیه اش رابه مامان اهداکند.ازخوشحالی سرازپانمی شناختم.تصمیم گرفتم مامان رافوراً بستری کنم وبرای...
بالا