نتایح جستجو

  1. abdolghani

    سلام محسن عزیزخوبی ، خسته نباشی . محسن من یه رما نگذاشتم بنام بادل من بسازفکرکنم شم اباید...

    سلام محسن عزیزخوبی ، خسته نباشی . محسن من یه رما نگذاشتم بنام بادل من بسازفکرکنم شم اباید موافقت کنید . درسته من سه رمان درحال تایپ دارم ولی بخدادارم سعی می کنم یکی یکی تمامشون کنم بخصوص تقدیراین بودکه ...خواهش می کنم موافقت کنید.
  2. abdolghani

    بادل من بساز

    نام رمان:با دل من بساز نويسنده:فاطمه صالحي نشر:علم تعداد صفحات:504 چاپ اول:1385 از وقتي به ياد دارم هميشه در دلشوره و اضطراب به سر مي بردم و هر لحظه منتظر يك خبر بد بودم. دلم شده مثل يك كلاغ سياه شوم، دائم بال بال مي زنه و صداش مثل غار غار كلاغ گوشهام رو اذيت مي كنه. كنار پنجره ايستاده ام و...
  3. abdolghani

    سلام خانم خوبی ، خداقوت بیاببین من الان چندماه ترفیع گرفتم توتازه متوجه شدی خانمی . مرسی عزیزم...

    سلام خانم خوبی ، خداقوت بیاببین من الان چندماه ترفیع گرفتم توتازه متوجه شدی خانمی . مرسی عزیزم .راستی ملی من منتظرم سرت خلوت بشه باهم رمان سلام عاشقونه روشروع کنیم. تازه یه خبرجدیدهم برات دارم.
  4. abdolghani

    سلام مامانی خوبی نیستی ؟؟؟؟؟؟ سراغی ازمانمی گیرها من خبرخوبی واست دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نیم گم...

    سلام مامانی خوبی نیستی ؟؟؟؟؟؟ سراغی ازمانمی گیرها من خبرخوبی واست دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نیم گم تابرام یه پیغام خصوصی بدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  5. abdolghani

    سلام ملی جان خوبی خداقوت نیستی ؟ سراغی ازفقیرفقرانمی گیری دیگه دخترخوب.

    سلام ملی جان خوبی خداقوت نیستی ؟ سراغی ازفقیرفقرانمی گیری دیگه دخترخوب.
  6. abdolghani

    سلام مینه خوبی عزیزم مینه جان من سعی می کنم این چندروزهمه اشو رمان تقدیراین بودکه روتایپ کنم...

    سلام مینه خوبی عزیزم مینه جان من سعی می کنم این چندروزهمه اشو رمان تقدیراین بودکه روتایپ کنم تاتمامش کنم وخیال من وتوراحت شه . چون چیزی ازکتاب نمونه شاید توهمین دوسه روزه آینده تمامش کنم.
  7. abdolghani

    فاصله قلبها زهرا فروغی

    صدای زنگی درخانه پیچیده بود که تشخیص نمی دادم ازکدام طرف است . رفتم طرف تلفن ولی فاصله من وتلفن خیلی زیاد بود . وسط هال افتادم . قدرت بلند شدن نداشتم . حرکتم دست خودم نبود . همه وجودم باهم متفق شده بودند وفقط یک چیزبه ذهنم رسید، تحمل این وضعیت برایم غیرممکن بود ! وقتی یادم می آمد که سیناراازدست...
  8. abdolghani

    توسهم منی

    چشمهایم سیاهی رفت وگوشی تلفن ازدستم افتاد. صدای مامان ومهتاب هرلحظه دورترودورترشد وبعددیگرهیچ نفهمیدم . ****** پلک هایم راکه گشودم ، دربیمارستان بودم ومهتاب وسحربالای سرم ایستاده بودند واشک می ریختند . بادیدن صورت خیس ازاشکشان ، تماس بیتا وتمام حرف هایی راکه زده بود به یادآوردم . به شدت احساس...
  9. abdolghani

    سلام مینه جون خوبی بیااین همه قسمت جدید این داستان . عزیزم من سه رمان درحال تایپ دارم...

    سلام مینه جون خوبی بیااین همه قسمت جدید این داستان . عزیزم من سه رمان درحال تایپ دارم ومجبورهریک روزیکی روبذارم
  10. abdolghani

    رمان تقدیر این بود که ...

    [پیشانی اش گذاشتم اما هیچ فایده ای نداشت . دیگرداشتم ناامید می شدم که صدای مش یوسف به گوشم رسید : ((دکترآمد . دکتر آمد .)) باسرآسیمگی درکلبه رابازکردم . دکتر سواربراسب به همراه اللهیار خودش رابه کلبه رساند وهنوز پایین نیامده بودکه باالتماس خطاب به اوگفتم : (( دکتر، خواهش می کنم شوهرم رانجات...
  11. abdolghani

    فاصله قلبها زهرا فروغی

    گوشی راگذاشتم.هزاران دست داشتند قلبم رامی فشردند.تمام تنم دردمی کرد.چیزی راه نفس کشیدنم رابسته بود واحساس خفگی می کردم.هوای خانه سنگین شده بود دلم می خواست گریه کنم ولی نمی توانستم .بلند بلند نفس می کشیدم ولی بازهم هوابه ریه هایم نمی رسید . بدون این که بفهمم چه کارمی کنم به اتاقم رفتم آماده شدم...
  12. abdolghani

    توسهم منی

    بلافاصله پس ازاین حرف ، صدای بوق ممتد درتلفن پیچید وتماس قطع شد . آرام آرام کنارتلفن تاشدم . ناباورانه حرف های اورابرای خودتکرارمی کردم ، امامگرمی شد ؟ مگرامکان داشت رامبد به این راحتی مرا فراموش کند ؟ این غیرممکن بود . ازطرفی اوپنج روز بودکه بامن هیچ تماسی نداشت ومن کاملاً ازاوبی خبربودم ...
  13. abdolghani

    رمان تقدیر این بود که ...

    ((آق بابا مرافرستاد پیشتان تاتنها نباشید . )) بااشاره پرسیدم : (( ازآقای تهرانی خبری نشده؟)) ((نه ! همان وقت که شما رفتید پشت سرتان آمد . آق بابا مردان فامیل راجمع کرده ودارند دنبالش می گردند ، غصه نخورید ، پیدایش می کنند . )) اوبه اتاق مش یوسف رفت ومن بادلی افسرده به کلبه بازگشتم . صبح شد وهیچ...
  14. abdolghani

    رمان تقدیر این بود که ...

    امانه! امکان نداشت ، اواگرشده بال درآورده باشد حتماً خودش رابه من می رسانید تااین کدورت راازدلم دربیاورد . خدای من پس چه شده ؟ چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد ؟ صدای رعدوبرق رشتۀ افکارم راازهم برید وبرحجم اضطرابم افزود . ازاندیشۀ وقوع اتفاق بدی برای کیارش مرعوب وپرتشویش ازگلخانه بیرون زدم . (( مش...
  15. abdolghani

    سلام مامانی من منتظرجواب نامه ام هستم.

    سلام مامانی من منتظرجواب نامه ام هستم.
  16. abdolghani

    سلام محسن جان خداقوت مرسى باوركن بس كه درگيرمشكلى هستم كه برام پيش اومده متوجه نشدم برام دعاكن...

    سلام محسن جان خداقوت مرسى باوركن بس كه درگيرمشكلى هستم كه برام پيش اومده متوجه نشدم برام دعاكن مشكلم حل شه تادوباره برگردم
  17. abdolghani

    توسهم منی

    فصل 6 بعدازظهروقتی رامبد تماس گرفت تارسیدنش رااطلاع دهد من آنقدرگریه کرده بودم که صدایم کاملاً عوض شده بود . اوهم به خوبی این قضیه را فهمید وسعی کردتا می تواند دلداری ام دهد که این دوران کوتاه زودترازآن چه فکرکنم به پایان خواهد رسید وبعدازآن ما برای ابد متعلق به یکدیگرخواهیم شد . حرف هایش زیبا...
  18. abdolghani

    توسهم منی

    او که رفت من و رامبد در سکوتی دلگیر و غمگین مشغول جمع کردن باقی لباس ها شدیم . نیم ساعت بعد زنگ خانه به صدا در آمد . رامبد آیفون را جواب داد و چند لحظه بعد مامان و مهتاب به همراه سحر و شهداد وارد شدند . سحر مرا در آغو ش کشید و شهداد با رامبد مشغول صحبت شد . مامان که از حالت چشمهایش پیدا بود گریه...
  19. abdolghani

    سلام ملی خوبی عزیزم من می خواستم ادامه رمان توسهم منی روبذارم ولی نمی شد هی ارورمیده...

    سلام ملی خوبی عزیزم من می خواستم ادامه رمان توسهم منی روبذارم ولی نمی شد هی ارورمیده چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  20. abdolghani

    مینه حان سلام عزیزم صدبارگفتم پست اضاف نذار توتایپیک من امتحانات معرفی به استادم شروع شده...

    مینه حان سلام عزیزم صدبارگفتم پست اضاف نذار توتایپیک من امتحانات معرفی به استادم شروع شده بخاطرهمین یه مقدار ی تایپ رمان عقب می افته. بخدامن دل رحمم نفرینم نکنی ها من بیشتر محتاج دعاهستم تانفرین کردن. عزیزم. توروخدادعام کن. راستی قرارشد هروقت خواستی جواب پیغلمهام روبدی رواسم کلیکم کنی وتوقسمت...
بالا