آرام
و آرام شد
و آرام آرام پلكهايش را بست و خفت
و ديگر در دام نيفتاد
ديگر تا سحر ستارها را نشمرد
ديگر مسافر هميشگش شب نبود
ديگر بهانه اي نبود براي گريستن
ترانه اي نبود براي زمزمه مستي
ديگر هوايي نبود براي تنفس
ديگر روزهايي نبود براي تنهايي
و ديگر ترنمي نبود براي باران
سبويي نبود براي شكستن
و...