نتایح جستجو

3-4 تا فقط از میم شیمی... آویزونای دانشکده های دیگه هم بذاری روش بار سنگینی بهت آویزونه... درخت تبریزی هم بودی تا الآن از ریشه در اومده بودی... یه موقع فرو نری... :biggrin: خوش اومدی دوست عزیز...:gol:

سلام... چاکریم... مگه میشه یه علم و صنعتی اونم مکانیکی add کنه مارو ما accept نکنیم...;) میخواستم addet کنم اما شما پیشدستی کردی...:gol:;)

من میومدم ... فقط به خاطر استفاده از قابلیت کتابخونتون... میدونی دیگه ... کیفیت مواد خوب بود خدایی... بعدشم معماری... ولی خود شیمیا میرفتن دانشکده های دیگه ...:biggrin:

کجاش مکانیکیا دورو بر شیمی بودن آخه؟... شما اونجا با موادیا سرتون گرم بود... من که فقط گاهی میومدم کتابخونتون که اونهم دلایل دیگه ای داشت...:D دانشکده شیمی کمیتش بالا بود ولی کیفیت ...:biggrin:

سلام ... خوش اومدی جوون...:gol:

دیگر که مرا گرم میکند... که دوستم دارد؟... مرا دستهایی گرم ده آتشدان دل. زمین خورده، لرزان، جون نیمه جانی که کسی پایش را بمالد در تب و تاب آه ! از تبی ناشناخته به لرزه از تیرهایی دل دوز، به سردی یخ، شکار تو ، ای اندیشه! ای نام ناپذیر! ای در حجاب! ای هولناک! ای شکارگر پس ابرها! فرو فکنده به تیر...

دختر اینطوری درس بخونه رو ندیده بودم... :smile: ما یه عمر اینطوری خوندیم... ;) فقط یه توصیه ... سعی کن حداقل 1 ساعت بخوابی تا هر چی خوندی تثبیت شه...:smile: ساعت چند امتحان داری؟...

نمیدونم ترم چندی و چه قدر تجربه ی اینجور درس خوندن رو داری؟... ولی من خیلی از دزسارو از ساعت 12 شب شروع کردم به خوندن تا صبح ... نمره خوب نگرفتم ولی پاس شده... نگران نباش... ردیف میشه داداش...

مردم عادی رو نمیدونم... ولی مشکل الآن ما بیشترش از اونجایی میاد که دانشجواش سیاسی نبودن... اگه هوشیار تر بودیم... اگه به اوضاع سیاسی مملکتمون بیشتر از عشق و حال و دختر بازی و ... اهمیت میدادیم... اگه اون روزی که اکبر گنجی ها فریاد میزدن صداشونو میشنیدیم ... شاید وضع و حالمون این نبود... اگه الآن...

تمرین؟... نه ... شب خوش...

عرض ادب... ممنون... شما چطوری؟... تشکر که یادی هم از ما میکنی... سمیناری بود... وقت نیم ساعت بود ... من فکر میکردم زود تموم میشه (ینی وقت زیادم میارم) ... ولی نیم ساعت که گذشت نصفش مونذه بود ... برا همین هول هولکی شد آخرش ... شما پروژه رو به کجا رسوندی؟...

عقاید جز زندان نیستند... انسان با ایمان (از هر دست) الزاما فردی وابسته است... بدانسان که نمیتواند مقاصدی از خویشتن بنیاد کند... "معتقد" از آن خود نیست ... فقط میتواند ابزاری باشد و دیگران از او بهره میگیرند... معتقد به هیچ رو در داشتن وجدانی که بپرسد حقیقت و مجاز چیست آزاد نیست... ممکن است...

"سلاخ خانه ی شماره ی 5" نوشته ی "کورت ونه گات" (نویسنده ی آمریکایی) این کتاب در سال 1969 بر اساس خاطرات نویسنده در شهر درسدن که توسط متفقین بمباران شد و 134000 کشته برجا گذاشت، نوشته شده... در این کتاب زمانها در هم آمیخته اند... پایان ماجرا رو در اول داستان میبینیم... کتاب فوق العاده ایه...

باهوش و دقیق...

ممنون... مفهوم خدا رو من الآن فهمیدم... مرسی... فقط میشه بپرسم اینو از کجاتون دراوردین؟... به نظر من تصورات خودمون یا فرد دیگری رو انقدر محکم و بدون تردید بیان کردن خیلی جالب نیست...:gol:

به نظر من آدمیه که فکر میکنه هرجا تاپیکی هست یه پست هم باید از اون باشه... و بدون توجه به موضوع تاپیک...:D شما که هیچی نمیخوای بگی واسه چی پست میذاری؟...:)

چرا شیمیا همیشه شاکی بودن از استادا؟... یه استاد دارین ... سوسن... اسمشو خیلی میشنیدم... البته مکانیکم بهتر ازین نبود... کارت درسته ... همه ازین مینالن که امتحان میدن ... شما برعکس...:)

کم از سازمان جاسوسی هم نداره....:cool::smile:

فوق العادست... مرسی...:gol:

شماهایی که به قول دوستمون armstrong فکر کردین اینجام ساندیس میدن و اومدین... :biggrin: چرا فکر میکنین اصلا قابل بحث هستین؟... باید به دوستانی که حاضر میشن با شماها حرف بزنن و پستهایی که میدین رو بخونن مدال صبر ایوب داد... بنده های خدا با این که میدونن دارن یاسین تو گوش خر میخونن بازم جواب...