نتایح جستجو

  1. mosleh.bargh

    مادر...

    وقتی عشقت تنهات گذاشت … نگران خودت نباش که بدون اون چی کار کنی ، شرمنده ی دلت باش که بهت اعتماد کرد مادر دوست دارم
  2. mosleh.bargh

    به دادم برسید!!!!!

    اين علائم هايي كه گفتي شبيه MMS من يه دوست داشتم كه اوايل مثل شما بود ولي بعد ها راحت شد
  3. mosleh.bargh

    تولد آبجی فاطممه....... بیان تولد...

    تولد تولد ، تولدت مبارك
  4. mosleh.bargh

    تولد آبجی فاطممه....... بیان تولد...

    سلام خواهر گلم تولدت مبارك صد سال به اين سال ها
  5. mosleh.bargh

    دانشگاه اراک

    ملاير بهتره از اراك
  6. mosleh.bargh

    دانشگاه اراک

    اراك اصلا شهر جالبي نيست خدايش
  7. mosleh.bargh

    زیباترین دختر و پسر ایران

    بابت ديشب معذرت ميخوام
  8. mosleh.bargh

    زیباترین دختر و پسر ایران

    خيلي جالب بودن ممنون ولي خودت از همشون خوشگلتري
  9. mosleh.bargh

    زیباترین دختر و پسر ایران

    سلام بچه ها
  10. mosleh.bargh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    خواهش.......... ميگم خيلي دوست داشتم تا صبح با بچه ها باشم ولي دير وقته ديگه شرمنده بايد برم خداحافظ
  11. mosleh.bargh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    ميگم ماشالا اين همه امتياز شما نشانه محبوبيت شماست بين اعضاي تالار
  12. mosleh.bargh

    یکی از بچه های باشگاه . . .

    1-من هستم 2-ولمون كن كنه 3- دوست دارم 4-شرمندم نميتونم اين كارو بكنم
  13. mosleh.bargh

    درد و دل من

    غصه نخور دوست من خدا ادماي خوبو واسه خودش ميخواد اينو پدر بزرگم ميگفت هميشه باهاش مثل يه دوست بودمو هستم هر وقت ميرم پيشش ميگم چطوري پيرمرد هنوز زنده اي ميگه خدا ادماي خوبو واسه خودش ميخواد ما هنوز اونقدر خوب نيستيم كه بميريم
  14. mosleh.bargh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟ مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود. دختر کوچولو...
  15. mosleh.bargh

    درد و دل من

    در مطب دکتر به شدت به صدا درامد . دکتر گفت: در را شکستی ! بیا تو در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود ، به طرف دکتر دوید : آقای دکتر ! مادرم ! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید ! مادرم خیلی مریض است . دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری ، من برای...
  16. mosleh.bargh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌ کشی کردند. روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش در حال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چه طور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌ شویی بهتری بخرد.» همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه...
  17. mosleh.bargh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: یواشتر برو من می ترسم مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی مرد جوان...
  18. mosleh.bargh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    گاو ما ما می کرد گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به...
  19. mosleh.bargh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    در مطب دکتر به شدت به صدا درامد . دکتر گفت: در را شکستی ! بیا تو در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود ، به طرف دکتر دوید : آقای دکتر ! مادرم ! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید ! مادرم خیلی مریض است . دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری ، من...
  20. mosleh.bargh

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    چه خوب می شد اگر ما مرز بین حالتهای درونی خود را و حالتهای درونی دیگران را می شناختیم.
بالا