نتایح جستجو

  1. baran-bahari

    شعر نو

    اين گندم ها در کدام آسیاب شکنجه شده اند که نان ها بوی خون می دهند
  2. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    اول تو سخن بگو ، که آغاز توئی جادوی سخنگوی سخن ساز توئی من در سخنم اگر به پرواز آیم ای بال سخن ، مجال پرواز توئی !
  3. baran-bahari

    غزل و قصیده

    به نام تو با یک سلام ساده غزل فتح ِباب شد یک عمر عاقلی همه نقش ِ بر آب شد چیزی شبیه ِ حادثه در من حلول کرد وقتی دلم برای نگاهت خراب شد دیگر کسی حریف ِ من ِ عاشقت نبود ساعت ، مسیر ِ عقربهء التهاب شد گاهی تمام ِ ثانیه ها نور بود و شور گاهی جهان قصیده ای از اضطراب شد هر لحظه ام بدون ِ تو...
  4. baran-bahari

    دست‌نوشته‌ها

    جمعه روز خيس شدن زير باران ونگاه كردن به دستان مهرباني كه تو را به مهماني صدا مي برند چقدر دلم مي خواست با كسي حرف بزنم ولي... چقدر بهانه اوردم براي اينكه با مادرم به اين مهماني نيام ولي نشد صداي سه تار علي تمام فضاي خونه رو به اسارت خودش گرفته بود من كه خيلي لذت بردم واقعا زيبا بود اشك توي...
  5. baran-bahari

    شعر نو

    اهل آبادي عشق ! به سراغ چه کس از گوشه تنهائی خود آمده ای؟ پی جا پای تو رديست ز غم پی فردای تو اما هنوز... پنجره دست بدستان غزلهای ستاره داده است ای که از آمدنت در دل من نيست قرار آرزومند توام با هر بار که نفس ميکشم و سينه برون ميدهمش اما... ای که از فاصله ها آمده ای تا که غم از دل من دور کنی...
  6. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    او نيست؛ ولي هست‌تر از هستان است چشم‌ش نگران باقي مستان است دستان گدايي همه دور اندازيد او ساقيِ ميخانه‌ي بي‌دستان است
  7. baran-bahari

    // ... به نفر بعدیتون یک شعر هدیه بدین ...\\

    این طرف مشتی صدف ، آنجا کمی گل ریخته است موج ، ماهی های عاشق را به ساحل ریخته بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره ای است بعد از این در جام دریا ، ماه کامل ریخته است مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است زندگی در کام ما مرگ هلاهل ریخته هر چه دام افکندم ، آهوها گریزان تر شدند حال ،...
  8. baran-bahari

    مشاعرۀ سنّتی

    یارب! نه دلم بسته‌ی غمهای تو بود؟ چشمم شب و روز غرق نمهای توبود؟ بر جرم و خطای من چه میگیری خشم؟ چون جمله به امید کرمهای تو بود
  9. baran-bahari

    مشاعرۀ سنّتی

    دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
  10. baran-bahari

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ارزق نکنیم عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم آسمان کشتی ارباب هنر می شکند تکیه آن به که براین بحر معلق نکنیم گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
  11. baran-bahari

    شعر نو

    حرفي براي گفتن اگر بود ديوارها سكوت نمي كردند ديوار! اي قامت بلند! آيا زبان آجري تو در بند بند سيمان محصور مانده است؟ يا روزگار جايزه دار ما حتي ترا به عرصه تبليغ خوانده است؟
  12. baran-bahari

    شعر نو

    چادر نماز گل گلي سرش بود از تو كوچه پر مي كشيد تا اذان كبوترها رو دسته دسته مي برد به سفره هاي هميشه پر زخون دستمال خانجون بر مي داشت پرش گل هاي ابي مي ذاشت رو در هر خونه با يه بسم الله بركت تو سفره ها نگه داشت به هر كسي كه مي رسيد گفت بايست مهمون سفره اي خدا شو بشين توي سفره اش نون نبود عشق...
  13. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    چون من به خودی نیامدم روز نخست گر غم خورم از بهر شدن ناید چست هر چند رهی اسیر در قبضه‌ی توست زین آمد و شد رضای تو باید جست
  14. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    به من گفتی که دل دریا کن ای دوست / همه دریا از ان ما کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت /مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
  15. baran-bahari

    سلام دوست گلم farzand.sobeh@yahoo.com

    سلام دوست گلم farzand.sobeh@yahoo.com
  16. baran-bahari

    مشاعرۀ سنّتی

    ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست دریاب که هفته دگر خاک شده‌ست می نوش و گلی بچین که تا درنگری گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست
  17. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    چون نامه جرم ما به هم پیچیدند .. بردند و به دیوان عمل سنجیدند بیش از همه کس گناه ما بود ولی .. ما را به محبت تو مهربان بخشیدند
  18. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    ویرانه نه انست که جمشید بنا کرد .. ویرانه نه انست که فرهاد فرو ریخت ویرانه دل ماست که با هر نظر دوست .. صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
  19. baran-bahari

    شعر نو

    ابر تنها شبي با تنهايي خويش در مسير باد چشم هايم را روي هم گذاشتم به ستاره ها اسمان خويش نگاه مي كردم و در بستر م نام تو را مي خواندم اي اوازه اي شهر خداي مهربان اكنون من مي گويم فرشته كوچكت در سياهي اسمان گم شد با هر حرف من از اسمان قطره اي باريد و من چه ساده گمان مي كردم اشك هاي خدا است...
  20. baran-bahari

    دست‌نوشته‌ها

    می نویسم به یاد آنهایی که فرصت نوشتنشان ندادند بهتر بحث رو عوض كنم:w11: يادش بخير دي 1383 من روز بعد امتحان مهمي داشتم كلاس سوم دبيرستان بودم بهمين خاطر اون روز با چند تا از دوستان غيبت كرديم دشمن هاي ما در مدرسه چون علت غيبت ما رو مي دونستن به مدير مدرسه اطلاع دادن خب روز بعد كه در حياط مدرسه...
بالا