نتایح جستجو

  1. AsreJavan

    رمان کژال

    - اینا رو برده بودیم خونه که گم و گور نشن .خانم دکتر هر چیز دیگه هم که لازم دارن بگن تا براشون بیاریم . ازش تشکر کردم که یه خرده این پا اون پا کرد و بعدش رفت و همه رو هم با خودش برد .موندیم من و عموم و خسرو که هر دو ناراحت ایستاده بودن و یه لحظه به من و یه لحظه به خونه نگاه میکردن . کمی که گذشت...
  2. AsreJavan

    رمان کژال

    از میدون ده رد شدیم و رفتیم تو یه کوچه باریک .همه جا تاریک تاریک بود طوری که بسختی جلوی پامون رو می دیدیم، یه جا نزدیک بود بخورم زمین که خسرو زود بازوم رو گرفت ! کدخدام متوجه شد و با یه لهجه مخصوص و قشنگ گفت: - ببخشید مهمونا! حواسم نبود فانوس ور دارم نه اینکه خودمون آشنای اینجاییم و چشم بسته...
  3. AsreJavan

    رمان کژال

    سر یه خیابون سوار تاکسی شدم و نیمساعت بعد رسیدم دم خونه و رفتم تو. زن عموم داشت یه چیزایی رو برام بسته بندی میکرد و می ذاشت تو یه ساک دستی .سبزی خشک و لوبیا و باقالی و نبات و برنج و این چیزا .ازش تشکر کردم و رفتم تو اتاقم و چمدونم رو بستم .از دو سه شب قبلش همه چیزها رو جمع و جور کرده بودم ...
  4. AsreJavan

    رمان کژال

    قسمت اول « گاهی وقتها خیلی دلم می گیره ! نه اینکه مثلا پاییز باشه و بارون بیاد! یا اینکه مثلا عصر جمعه باشه و هیچ کاری هم برای انجام دادن نداشته باشم !نه! هیچکدوم از اینا نیست! من نه یه دختر رویایی هستم و نه یه دختر نازک نارنجی از اون موقعی که خودمو شناختم با مسئولیت بزرگ شدم !همیشه هم وظایفی رو...
  5. AsreJavan

    رمان کژال

    رمان کژال نویسنده ماندانا معینی(مودب پور) منبع از سایت انجمن مغناطیسی توسط رامانا
  6. AsreJavan

    رمان دو نيمه سيب ( قسمت اول )

    ملیسا جون سلام ملیسا در خواست کن که عنوان جلد اول رو پاک کنن برات با تشکر
  7. AsreJavan

    رمان عشق ماندگار

    بهار جون من که حرف بدی نزدم که گفتم اسم نویسنده داستان رو ذکر کنید تا بقیه بفهمند مال کدوم نویسنده هست
  8. AsreJavan

    رمان تقدیر این بود که ...

    ملیسا جون ممنون همین تو رعایت می کنی اسم نویسنده رو می ذاری عالی شد بقیه داستان ها همین کار رو انجام بده اگه نداشتند خودت دنبالش بگرد پیداش کن
  9. AsreJavan

    رمان عشق ماندگار

    سلام خوبی ممنون میشم اگه نویسنده داستان رو ذکر کنی
  10. AsreJavan

    اسپم ها ، تاپیک های تایید نشده ، پست های تکراری و حذف شده!!

    ببخشید ملیسا جون چون داستان از اینجا نخوندم
  11. AsreJavan

    اسپم ها ، تاپیک های تایید نشده ، پست های تکراری و حذف شده!!

    رمان الهه ناز - جلد اول رو ملیسا خانوم گذاشته بود ولی نمیدونم چرا جلد دوم رو نگذاشت http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=78163 اونایی که داستان رو نخوندن پیشنهاد می کنم حتما بخونن اونم از جلد اول
  12. AsreJavan

    اسپم ها ، تاپیک های تایید نشده ، پست های تکراری و حذف شده!!

    رمان الهه ناز - جلد دوم رمان الهه ناز - جلد دوم رمان = الهه ناز جلد دوم نوشته = مریم اولیایی
  13. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    :gol::gol:پایان:gol::gol:
  14. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    از شنیدن این خبر چنان ذوق زده شدم که همچون کودکی به گردن فرزاد آویختم و صورتش را بوسیدم!کتی با همان شیطنت ذاتی اش، ضربه ای به پهلویم زد و گفت: - بالاخره این آقا پسر خوشگل رو تور زدی؟واقعا که عجب ناقلایی هستی! حالا بگو رمز موفقیتت چه بود؟ به دردم میخوره! با این حرف همه به خنده افتادند...
  15. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    با همان سرعتی که فرازد مرا از پدر خواستگاری کرد ، به همان سرعت به هم محرم شدیم و همه اقوام را در جریان قرار دادیم .شب خواستگاری رسمی تر او از من که با حضور دایی و خاله انجام گرفت ، بنا شد که جشن عروسی مان که فرازد برای رسیدنش عجله ای دیوانه وار داشت، با جشن عروسی الهام و شایان در یک شب برگزار...
  16. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    برگشتم و نگاهش کردم .با لبخندی بر لب ادامه داد: - راستی میخواستم یه چیز دیگه هم نشونت بدم که فکر میکنم قبلا خیلی علاقه داشتی اونو ببینی! باز حس کنجکاوی ام گل کرد .یک تای ابرویم را بالا انداختم و بسمتش رفتم . - چه چیز دیگه ای؟! خنده صداداری کرد و بسمت میز آرایشی که روبروی...
  17. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    سه روز بعد فرزاد از بیمارستان مرخص شد و در میان استقبال گرم همگی، به جمع خانواده پیوست.دو هفته بعد از باند روی سر و دستش هم خبری نبود و سلامتی کاملش را بدست آورد و بدین ترتیب فرهاد خان تدارک یک مهمانی مفصل خانوادگی را به افتخار سلامتی تنها پسرش و من داد. به درخواست فرهاد خان، من و الهام زوتر از...
  18. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    - خواهش می کنم بذار برم!من حالم خوبه، اگه دروغ نمی گی بذار برم دیگه! بیتابانه مرا در آغوش کشید و بغض آلود گفت: - خیلی خب کوچولوی قشنگم! گریه نکن که توی دنیا فقط اشکهای تو زجرم میده ! می برمت، فقط باید قول بدی که آروم باشی . حتی در انتخاب جملات هم مرا بیاد فرزاد می انداخت...
  19. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    به دنبال نگاهی آشنا، چشمهایم را به اطراف چرخاندم .وای خدای من، چه می دید؟!شایان، برادرم همچون طفلی سرخورده و عاصی گوشه اتاق ایستاده بود و اشک می ریخت .دستهای سست و بی حالم را حرکت دادم و بسویش دراز کردم .بسرعت خودش را به من رساند و دست سردم را در میان کوره آتشفشان دست خود فشرد .چه بلایی بر سرش...
بالا