نتایح جستجو

  1. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    با دهانی نیمه باز به عقب برگشتم و با دیدن طوطی زیبا و رنگارنگی که لبه صندلی ایستاده بود و ما را نگاه میکرد، کم مانده بود از تعجب شاخ در آورم!هیجانات و باور نکردنی های امروز را در شرکت فرزاد فقط دیدن یک طوطی سخنگو کامل میکرد!ناباورانه سرم را تکان دادم - سلام عزیزم ، حالت خوبه؟! پر زد و...
  2. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    فرزاد بعد از ظهر آن روز با چند نفر جلسه داشت و مذاکراتشان ساعتها به طول انجامید .آنقدر که همکارها یکی یکی رفتند .آقا حیدر هم هنوز در شرکت بود و من به جهت آنکه با او برخوردی نداشته باشم، به اتاق بایگانی رفتم .کم کم حوصله ام سر رفت .سرم را روی میز گذاشتم .بسختی توانستم با خواب آلودگی ام مقابله...
  3. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    با صدایی غمگین و درد آلودم گفتم: - شعر زیباییه! - بله ، ولی نه به زیبایی کسی که من این شعر رو براش نوشتم! حسی لطیف وزیبا قلبم را به تلاطم واداشت .برای تغییر مسیر گفتگو پرسیدم: - پس تو خطاطی هم می کنی؟چه جالب و چه زیبا! البته باید از دست خط خوبت حدس می زدم -...
  4. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    - سلام .فکر میکردم امروز خواب می مونی! هنوز در این فکر بودم که او کجا بوده است .جواب دادم: - البته برام کمی سخت بود، ولی بهر حال باید می اومدم ببخشید...... مکثی کردم و با نگاهی کنجکاو پرسیدم: - می تونم بپرسم شما کجا تشریف داشتید؟!من حنجره ام زخم شد از بس صداتون...
  5. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    - ببخشید که تنهاتون می ذارم؛ من کارهای مهمتری هم دارم! با گفتن این حرف ، بسرعت برخاستم و بسمت جمعیت حرکت کردم .راه رفتن شتاب آلود با آن کفشهای پاشنه بلند برایم مشکل بود .با حرص زیر لب غریدم: - عجب آدم پر رو و بی ادبی بود! خانم شیدا...اّه ! همزمان با شکلکی که در آوردم، صدای...
  6. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    روزهایم به همین منوال تند تند هاشور میخوردند .فرزاد را کمتر می دیدم و برخوردهای کوتاه و رسمی ما خبر از جدالی سخت و طاقت فرسا بین احساس دل و منطق عقل می داد .گاه نگاههای کوتاه ولی پرسوز و گدازش چنان اتشی بر جانم می زد که خود را در مقابل عشق والای او بی نهایت کوچک و ناتوان می دیدم .می دانستم که او...
  7. AsreJavan

    درخواست تغيير نام كاربري

    ببخشید اگه میشه نام کار بری منو به این شکل در بیاورید MOeIN
  8. AsreJavan

    درخواست تغيير نام كاربري

    دست گلتون درد نکنه یک چیز دیگر این عدد چی ایرانی نمیشه نوشت
  9. AsreJavan

    درخواست تغيير نام كاربري

    معین 1388 (فارسی) تایپ شود
  10. AsreJavan

    درخواست تغيير نام كاربري

    سلام ایدی منو کنید به معین ( به فارسی بنویسید نه انگلیسی)
  11. AsreJavan

    راهنمایی , سوالات و مشکلات مرتبط با باشگاه رو اینجا مطرح کنید

    اقا سایت از دیروز برای من باز نمیشد علتش چی بود؟
  12. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    - بچه ها! آقای متین خواسته قرارهای امروزش رو کنسل کنم. گفته امروز کسی رو نمی بینه، یعنی چی شده؟! نگاه من و الهام، همزمان درهم گره خورد و من غمگین و شرمزده سربزیر انداختم. از آن حادثه به بعد در تمام ساعات باقیمانده از کار، حتی یک کلمه هم حرف نزدم .چهره مغموم و در خود مچاله شده ام،...
  13. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    با تعجب چشمهایم را گشودم .از دیدن شخص روبرویم چیزی نمانده بود قالب تهی کنم .فرزاد با سر و وضعی آشفته و حیرت انگیز و چهره ای عصبانی مقابل میز ایستاده و نگاه غضبناکش را به چشمهایم دوخته بود .همان لباسی را به تن داشت که آخرین بار بر تنش دیدم .اولین دکمه یقه و استینش باز بود .موهای خوش حالتش ،...
  14. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    - من که دو روزه استراحت کردم و فردا هم جمعه است .از شنبه بر می گردم شرکت. پس از صرف داروهای بدمزه تجویزی دکتر، به رختخواب پناه بردم و با افکاری آزار دهنده، شب را به صبح رساندم . کش و قوسی به بدنم دادم و پس از مرتب کردن تختخواب، بسمت پنجره رفتم و با کشیدن نفسی عمیق، ریه هایم را از هوای...
  15. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    با حرکت دست مادر بر روی موهایم، چشم گشودم .احساس تلخ و عذاب آوری داشتم .گلویم بشدت درد میکرد و تمام استخوانهای بدنم تیر می کشید. زبان خشک شده ام را بر روی لبهایم کشیدم و بسختی گفتم: - سلام مامان ، ساعت چنده؟ چهره اش بشدت خسته و نگران بود . - سلام عزیزم .ساعت 2 بعد از ظهره...
  16. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    - خدا خیلی بهت رحم کرد. ممکن بود سرت به پایه صندلی برخورد کنه! او با دست به پایه صندلی اشاره کرد ولی من با چشمهای گشاد شده فقط به او نگاه میکردم و نفس نفس می زدم .حتی قدرت اینکه موهایم را از جلوی صورتم کنار بزنم نداشتم! فرزاد که متوجه ترس من شده بوئ، دستی به لباسهایش کشید و پس از مرتب...
  17. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    سلام و روزبخیری به همکارها گفتم و مستقیما بسمت فهیمه خانم رفتم . - فهیمه خانم، شما می دونستید آقای متین امروز میان؟! در حالیکه مشغول پرونده ای بود لبخندی زد: - بله عزیزم، چطور مگه؟ با دلخوری پرسیدم : - پس چرا به من نگفتید؟! - خب ، برای اینکه نپرسیدی! حق...
  18. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    لبخند پر رنگتر شد و بسمت دفترش رفت . - شاید چون براتون مهم نبود!بهر حال امیدوارم که تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه .لطف می کنید پرونده کارهای این مدت رو به دفترم بیارید؟ - بله البته ، همین الان می آرم خدمتتون با خودم فکر کردم:« چرا هیچکس به من نگفت که اون کی می آد در صورتی که...
  19. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    - شایان من آماده ام، می رم توی حیاط، زود اومدی ها! این را گفتم و حد فاصل بین خانه تا اتومبیل را با آرامشی ژرف طی کردم . بالاخره ساعات کند و دشوار انتظار بسر آمد و لحظه موعود فرا رسید .شوق مرموزی وادارم میکرد تا بخندم و برای آزار و اذیت شایان نقشه های شوم بکشم! در طی این چند روز آنقدر...
  20. AsreJavan

    راهنمایی , سوالات و مشکلات مرتبط با باشگاه رو اینجا مطرح کنید

    سلام ورزن 3.8.2 نصب نکنید که سه ماه علاف میشین با مشکلات
بالا