منم که بی تو نفس می کشم زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ورنه چیست عذر گناه
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گلی بجای گیاهم
مده بخاطرنازک ملامت از من زود
که حافظ تو خود این لحظه گفت بسم ا...
حاشا که من بموسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار چنگ و بربط و اواز نی کنم
از قیل وقال مدرسه حالی دلم گرفت
یکچند نیز خدمت معشوقه و می کنم
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
بگردابی چو می افتاد از غم
بتدبیرش امید ساحلی بود
دلی همدرد ویاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود
فاش می گویم از گفته خود دل شادم
بند عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم