آن نقش بین که فتنه کند نقشبند را
و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را
پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست
در گوش من مجال نماندست پند را
چون از کمند عشق امید خلاص نیست
رغبت بود بکشته شدن پای بند را
آنرا که زور پنجهٔ زور آوری نماند
شرطست کاحتمال کند زورمند را
گر پند میدهندم و گر بند مینهند
ما دست...