نتایح جستجو

  1. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تا دلی آتش نگيرد حرف جانسوزی نگويد حال ما خواهی بيا از گفته ما جستجو كن ...
  2. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    من نه آنم كه تو را واله ي گفتـار كنـم سخني گويم و يك عمـر گرفتـار كنـم شعـر من آينه اي در دل تاريكي هاست قصد كردم همه را نـذر رخ يـار كنم
  3. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    اظـهار عشـق را به زبان احتياج نيست ... چندانکه شد،نگه به نگه آشنا،بس است...
  4. *zahedan

    [IMG] گل فرستادي سوي من ، اي بهتر از گل روي تو ... من چه دارم ؟ كه فرستم به جاي گل ، سوي تو...

    [IMG] گل فرستادي سوي من ، اي بهتر از گل روي تو ... من چه دارم ؟ كه فرستم به جاي گل ، سوي تو...
  5. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    شعر زيبا حاصل درد دل است شاعر بي درد شعرش باطل است
  6. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    وعده وصــــل به فـــــردا دهـــي و ميــداني هر كه امــــروز تو را ديد به فـــــردا نرسـد
  7. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ناز بودی ناز کردی من خریدارت شدم آمدی با جان و دل سر گرم بازارت شدم ای همه زیبایی ات در واژه ها جاری شده شعربودی شعرگویان محو دیدارت شدم
  8. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن که این مفرح یاقوت در خزانه توست
  9. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    نه سراغی ، نه سلامی ...خبری می خواهم قدرِ یک قـاصـدک از تو ، اثری می خواهم ... خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است جز مگر یادِ تـو یارِ سفری می خواهم ..!؟
  10. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ديدم از مردم اين شهر خريدار تري علت اين بود اگر يوسف بازار شدم
  11. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ... اين لحــــــــــــــظه چو باران فرو ريخته از برگ ... صد گونه سـخن هست و مجال سخنم نيست
  12. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    من که با عشق تو احساس جوانی می کنم گر چه رفته عمرم از کف ، شادمانی می کنم نیک دانم عمر کوته چند روزی بیش نیست با تو اما ، یاد عیش جاودانی می کنم
  13. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دل من ز بيقراري چو سخن به يار گويم نگزارَدَم كه حال دل بيقرار گويم شَنَوَد اگر غم من نه غمين نه شاد گردد به كدام اميدواري غم خود به يار گويم
  14. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    یار اگر اشاره ای به قلب چاک من کنی به ناز چشم سیاه تو جان شیرین فدا کنم
  15. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    یا رب تو مرا به یار دمساز رسان آوازه ی دردم به هم آواز رسان آنکس که من از دوری او غمگینم او را به من و مرا به او باز رسان
  16. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    بگذر شبی به خلوتِ این همنشینِ درد تا شرحِ آن دهم که غمت با دلم چه کرد
  17. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر زخاک برآرم به جستجوی تو باشم به گفتگوی تو باشم
  18. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تمام از گردش چشم تو شد کار من اي ساقي زدست من بگير اين جام را کز خويشتن رفتم
  19. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    سينه ام تنگ است يارا ، اينك به فريادم بـرس آنچنان ، گويي كه جايي نيست از بهر نفـس شمه اي از سوي آن گل پيرهن آور، صـبــا تا مگر حال و هواي گلستان گـيرد قفس
  20. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ای دل اندر عشق غوغا چون کنی ؟ خویش را بیهوده رسوا چون کنی ؟ تو همی خواهی که دانی سر عشق کس بدین سر نیست دانا چون کنی ؟
بالا