نه سراغی ، نه سلامی ...خبری می خواهم
قدرِ یک قـاصـدک از تو ، اثری می خواهم ...
خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است
جز مگر یادِ تـو یارِ سفری می خواهم ..!؟
سينه ام تنگ است يارا ، اينك به فريادم بـرس
آنچنان ، گويي كه جايي نيست از بهر نفـس
شمه اي از سوي آن گل پيرهن آور، صـبــا
تا مگر حال و هواي گلستان گـيرد قفس