از اينجا مي روم با كوله باري
زتنهايي و غربت تا هميشه
كه داغ دوري از ياران جاني
به جان و استخوانم كرده ريشه
اگر رفتم دلم مي خواند اينجا
چو باراني كه زد دستش به شيشه
اگر رفتم دلم همواره زخم است
چو فرهادي كه زد سر را به تيشه
اگـــر رفتـــم خـــداحافــــظ نگـــويــيـد
غريبـم من دلم...