تورا گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هرشب
بدینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هرشب
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هرشب
تنهاییم را با تو قسمت میکنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا باورم شد در میان همرهانم همدمی نیست
تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت
اگر چه سحر صوتت جذبه داوود با خود داشت
بهشتت سبز تر از وعده شداد بود اما
برایم برگ برگش آتش نمرود با خود داشت
سیاوش وار بیرون آمدم از امتحان گرچه
دل سودابه سانت هرچه آتش بود با خود داشت
میخواهمت چنانکه که شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را!