نتایح جستجو

  1. mahdiehershad

    رمان غزال

    باسرش گفته هایم را تایید کرد. به اجبار کتابهایم را جمع کردم و با هم شروع به بازی کردیم، تازه مشغول بازی بودیم که رامین با یک عروسک بزرگ به دیدنمان آمد. حسابی شرمنده شده بودم، چون این مدت حسابی به زحمت افتاده بود ولی هر کاری می کردم نمی توانستم به چشم شوهر آینده ام بهش نگاه کنم. به عنوان یک دوست...
  2. mahdiehershad

    رمان غزال

    تا آخر شب رامین ماند و بعد به اصرار من به خانه رفت. در این فاصله چندبار پنهانی تلفن کرد و حال طلا را جویا شد. طلا همچنان بیهوش افتاده بود. شب سختی را گذراندم، انگار خیلی تمام شدن را نداشت و زمان به کندی سپری می شد. با دمیدن آفتاب جان تازه ای گرفتم تا شاید طلای من هم چشم باز کند. بی قرار و کم...
  3. mahdiehershad

    رمان غزال

    سهند سرم را به سینه اش فشرد و دلداریم داد. ولی درد من دردی نبود که به این راحتی ها درمان شود و التیام پیدا کند. طلا معصومانه ایستاده و به من نگاه می کرد و از گریه من او هم لبهای غنچه ایش را جمع کرد و به گریه افتاد. سهند- غزال دیگه گریه نکن، آخه این طفلکی چه گناهی داره که به اتیش ما بزرگترا...
  4. mahdiehershad

    رمان غزال

    سهند هم که برای تعطیلات مهمان داست. قرار بود یاشار و فرشته بیایند و من چون نمی خواستم با آنها باشم بهترین راه به مسافرت رفتن بود. تا هم خودم استراحتی بکنم و هم لیزا به مرخصی رفته و دیداری از پدر و مادرش در المان بکند. پدر و مادر لیزا متارکه کرده بودند و چون مادرش فرانسوی بوده، در پاریس کنار...
  5. mahdiehershad

    رمان غزال

    با رفتن به دانشگاه مشکلاتم زیاد شد. چون از صبح تا ظهر دانشگاه می رفتم و بعد از ظهر هم درس می خواندم و هم به طلا می رسیدم. طلا راه رفتن را تازه باد گرفته بود، همه اش مواظب اش بودم تا مبادا زمین بخورد یا دست به چیزهای خطرناک بزند. جونم به جونش وابسته بود، زمانی که مریض می شد، هزار بار می مردم و...
  6. mahdiehershad

    رمان غزال

    یک ماه با هر زحمت و مشقتی بود پشت سر گذاشتم. طلا کمی وزن گرفته و ترس روزهای اولیه از وجودم رخت بربست دیگر موقع جمام کردن و بغل کردنش نمی ترسیدم که بمیرد. تمام هن و غم من و سهند شده بود طلا. سهند از دانشگاه مستقیم می آمد خونه ما و تا آخر شب می موند. عمو و زن عمو به خاطر حفظ ظاهر نمی تونستن بیایند...
  7. mahdiehershad

    سلام عزیزم. مرسی از لطفت. لطفا از صفحه 530 تا 600 تایپ کن. چون خودم الان صفحه 505 هستم. مرسی گلم.

    سلام عزیزم. مرسی از لطفت. لطفا از صفحه 530 تا 600 تایپ کن. چون خودم الان صفحه 505 هستم. مرسی گلم.
  8. mahdiehershad

    رمان غزال

    لحظات سختی بود چون آرزوی هر زنی است که در موقع زایمانش عزیزانش در کنارش باشند و در شادی او سهیم شوند. ولی من بدون شوهر، پدر و مادر در این وضعیت حساس بودم. غمی که در دلم لانه کرد، دقایقی بعد با ورود پرستار جایش را به شادی داد. از اینکه مادر شده بودم خوشحال شدم و دلم برای دیدنش پر می کشید. پرستار...
  9. mahdiehershad

    رمان غزال

    عصربا سهند و لیزا به خانه دکتر رفتیم. همسر دکتر که او هم جراح چشم بود به گرمی از ما استقبال کرد. انها پسری سه ساله بنام پویا داشتند که خیلی شیطون و بازیگوش بود و از در و دیوار بالا می رفت و یک لحظه هم آرام و قرار نداشت. با دیدن پویا من و سهند به یاد دوران کودکی خودمان افتادیم و بی اختیار خندیدیم...
  10. mahdiehershad

    رمان غزال

    دکتر بهرامی به مردمک چشمانم خیره شده بود و گوش به حرفهایم می داد. نمی دانم در نگاهش چه بود که آرامش و اطمینان میداد. کمی که حرف زدم گفت: برای امروز بسه، باید استراحت کنید. در ضمن من شماره تلفن منزلمو، اینجا یادداشت می کنم هر وقت که کاری داشتی می تونی تماس بگیری. حتی اگه نصف شب باشه. دکتر حدودا...
  11. mahdiehershad

    رمان غزال

    عصر روز بعد با هم به خیابان شانزلیزه رفتیم و چون لباسی برای خودم نیاورده بودم، چند دست لباس راحتی و مهمانی و زیر خریدم، و کمی هم گشتیم و شام را هم خوردیم و بعد به خانه برگشتیم. تازه آمده بودیم که زنگ خانه زده شد. سهند گفت: کیه این نصفه شب. بعد از جواب دادن برگشت و گفت: آقا شهرامه. نه سالی می شد...
  12. mahdiehershad

    رمان غزال

    در سالن انتظار سرم را بر شانه عمو تکیه داده بودم که مردی جلو آمد و سلام کرد. در وهله اول نشناختمش ولی دقت که کردم، دیدم رامین اویسی است. خیلی قیافه اش تغییر کرده بود، قبلا همیشه ته ریش داشت ولی حالا صورتش را اصلاح کرده و کت و شلوار پوشیده بود و مرتب و منظم روبرویم ایستاده بود. بعد از احوالپرسی و...
  13. mahdiehershad

    رمان غزال

    عمو محمود- شیرین اگه اون چشای کور شده ات رو باز کنی می بینی که این همون غزالی نیست که فرستادی خونه این پسره، ببین به چه روزی افتاده. زن عمو آنجا ماند و من و عمو بیرون آمدیم، خدا هیچ کس را بی یار و یاور نکند، اگر عمو نبود هرگز از آن خانه نجات پیدا نمی کردم، درست مثل فرشته ها همیشه مواظبم بود. قبل...
  14. mahdiehershad

    رمان غزال

    به طرف صدا برگشتم که دیدم آرین دوست پدرامه، با دیدنم لبخندی زد و گفت: غزال خانم شمایید. -بله اومدم دیدن پدرام. آرین- بفرمایید اتاق من چون پدرام نیست. ولی چند دقیقه صبر کنید میاد. سپس رو به منشی گفت: ایشون دختر دایی خانم آقای امیری هستن و نیاز به وقت قبلی ندارن. منشی-معذرت می خوام خانم باید اول...
  15. mahdiehershad

    رمان غزال

    کمی آب خوردم و دوباره سرجایم دراز کشیدم و چشمانم را بستم. و آنها هم وقتی خیالشان راحت شد که من به خواب رفته ام، به اتاق خودشان رفتند. وولی من با آن خوابی که دیده بودم، حرفهایی که از پشت در شنیده بودم هر لحظه جلوی چشمانم زنده و زنده تر می شد. گوشهایم را گرفته بودم تا صدای خنده هایشان را نشنوم...
  16. mahdiehershad

    رمان غزال

    عزیزم تمام سعی امو می کنم تا زود تموم شه. امروزم زیاد میذارم براتون. البته ابنم بگم که شیرینی داستان به نظرم اط این به بعد زیادمیشه.;)
  17. mahdiehershad

    رمان غزال

    ساکت شد. با عصبانیت فریاد کشیدم: دوبار چی؟ چرا ساکت شدی و زجرم میدی. -دوبار تا صبح خونه شما مونده. چون تا صبح دم درتون کشیک دادم و دیدم صبح با هم بیرون رفتن. اگه فکر می کنی دروغ می گم و می خوام زندگی توبهم بریزم بیا و خودت ببین. -چطوری بیام که سپهر متوجه نشه. -باید بی خبر بیایی. -باشه. بعد از...
  18. mahdiehershad

    رمان غزال

    بعد از گرفتن شماره موبایل و شماره شرکت سیاوش، ازش خداحافظی کردم و به خانه رفتم. خودم را سخت درگیر درس و کتاب کرده بودم و کمتر سربه سر سپهر می گذاشتم و او هم کاری به کارم نداشت. و دیگر مثا گذشته در درسهایم کمکم نمی کرد. فقط گهگاهی در کارهای خانه کمک حالم بود. انگار واقعا خسته شده بود و محیط خانه...
  19. mahdiehershad

    رمان غزال

    من هم به اتاق خواب رفتم تا هر چه زودتر بخوابم، دقایقی بعد سپهر آمد و کنارم دراز کشید و در حالی که صورتم را با دستش نوازش می کرد گفت: معذرت می خوام که زدمت.... حرفشو قطع کردم و گفتم: دستتو بکش کنار چون دیگه حنات پیش من رنگ نداره و ما به درد هم نمی خوریم. چون تو هم خسته شدی هم من. سپهر- آخه لعنتی...
  20. mahdiehershad

    سلام هستی جون. مرسی خوبم. عزیزم بهت رای دادم. رای 5 مال منه. حالا جایزه اش چی هست؟؟؟

    سلام هستی جون. مرسی خوبم. عزیزم بهت رای دادم. رای 5 مال منه. حالا جایزه اش چی هست؟؟؟
بالا