دوباره در سفرم
می خواهم نگاه کنم
به تمام دشت هايی که نديدم
به تمام کوههايی که از من گذشتند
تا پشت اين همه دور
برای اهل آبادی جايی
رو به ماه بدرخشند
و پشت به هراس شب و
راه کسی نيامدن
سکوت کنند
ما همه از يک گلوی پر از ترانه رها شده ايم
فقط سکوت هايمان ، ما را به غربت چشم ها برده است
کسی بايد امشب
نخستين ترانه را به ياد آورد
ممنون چه جالب که بداهه گفتی. طبع شعریت جالبه برام . موفق باشی!
هيچ راهی نبايد در شهرها تمام شود
هيچ خوابی نبايد بی ستاره آفتابی شود
هيچ سيبی نبايد بی صدا بيفتد
می خواهم تمام دنيا را به ياد بياورم
چه قدر راه نرفته از من می گذرد
پشت سرم هستی يا نه ؟
تو ، سايه ، منی
من همه ی رفتن را به ياد آورده ام
تو را به راستي،
تو را به رستخيز
مرا خراب کن!
که رستگاري و درستکاري دلم
به دستکاري همين غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به اين شکست هاي بي بهانه بسته است
شرمنده تشکر ندارم. اگه داشتم دو امتیاز بهت می دادم!
ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم
راستي چرا
در رثاي بي شمار عاشقان
-که بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي کنند
از نثار يک دريغ هم
دريغ مي کنيم؟
روز خوش meddler عزیز ممنون از...