دست هایم گرم بود امروز
وقت ِ سلام, رسم ِ دست دادن که پیش آمد, بغل دستی ام گفت:
دستهایم را می گیری؟! من سردم..
لبخندم عمیق تر شد
دست هایش را محکم گرفتم,
خواستم گرم شود, که نلرزد.. که نرنجد از نبودن ِ یک دست
اتفاق ِ ساده ای که گاه نداریمش
و چه دردناک است دیدن ِ داشته های دیگران...