درس هایی از مداد کوچولو.......!!!
درس هایی از مداد کوچولو.......!!!
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت..
همچنان که پدربزرگ را مینگریست
بالاخره پرسید:ماجرای کارهای خودمان را مینویسید؟درباره ی من مینویسید؟
پدربزرگ از نوشتن دست کشید.لبخند زد و به نوه اش گفت:
درست است درباره ی تو...