نتایح جستجو

  1. Pirate Girl

    رمان "ریشه در عشق"

    7-7 روز بعد فرهاد در میان جمعی از دوستان و آشنایان و عده ی زیادی خبرنگار، در میان دود اسپند از روی خون ریخته شده گوسفند ذبح زده، قدم به ویلایش نهاد. برای او که یک سال در بیهوشی و بی خبری به سر برده بود همه چیز تازگی داشت. خان جان برای شب بعد به خاطر بازگشت سلامتی فرهاد، در ویلا ترتیب یک مهمانی...
  2. Pirate Girl

    رمان « افسون سبز »

    10 چند روزی بودکه با خودم کلنجار می رفتم. به خودم قول داده بودم که هر جوری شده جلوی رفتار فرید را بگیرم و مثل مادرش نباشم. تقریبا یک سال از زمان زندگی مان می گذشت اما هنوز نتوانسته بودم فرید را متقاعد کنم که سر کار بروم و مشغول شوم. نسیم هم مدام زیر گوشم می خواند: صبا، خاک بر سرت توی که آنقدر...
  3. Pirate Girl

    رمان « افسون سبز »

    9 کم کم با اخلاق فرید آشنا می شدم و آن روی سکه را می دیدم و مدام طبق تربیتی که سالهای سال در وجودم نفوذ کرده بود، کوتاه می آمدم به امید اینکه فرید به خود بیاید و بفهمد که اشتباه می کند. اما این بزرگترین اشتباهی بود که بعد ها خودم را به خاطش سر زنش می کردم، این کار من باعث می شد که فرید احساس...
  4. Pirate Girl

    رمان « افسون سبز »

    8 از چند هفته قبل از جشن عروسی، فرید مرخصی گرفته بود تا تمام کار ها را به نحو احسن انجام دهد. برایم خیلی عجیب بود که فرید با آن زبان چرب و نرمش هیچ دوست صمیمی نداشت که حالا به دردش بخورد و به کمکش بشتابد. من اما اطرافم پر بود. الهام، افسانه، لیلا، دختر عموها، دختر خاله، دختر همسایه و از همه...
  5. Pirate Girl

    رمان « افسون سبز »

    7 در تمام آن روز ها متوجه بعضی حرکات فرید که به نظرم غیر عادی و عجیب می آمد می شدم و به حساب عشق شدیدش می گذاشتم. قرار شد تا وقتی من تخصص قبول نشده ام عقد کرده باقی بمانیم و بعد از آن ازدواج کنیم. خانواده فرید، کم جمعیت و کم رفت و آمد بود. بر عکس ما که همیشه کسی برای شام و ناهار سر سفره مان...
  6. Pirate Girl

    رمان "ریشه در عشق"

    7-6 فرهاد پشت پنجره ایستاد و به بارش زیبای برف می نگریست. خان جا آبمیوه را به دست او داد و گفت: _سعی کن بخوری،خیلی ضعیف شدی. فرهاد نگاه کوتاهی به او کرد و گفت: _احساس می کنم تازه متولد شدم و باید دوران رشد را سپری کنم. نمی وتانم مثل قبل غذا بخورم. چ.ن احساس تهوع می کنم. حتی اول می ترسیدم از...
  7. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    :gol:دوستان شما میتونید رمانو به صورت کامل از اینک زیر دانلود کنید:gol: قالب کتاب : PDF تعداد صفحات : 280 پسورد : www.98ia.com دانلود کتاب;)
  8. Pirate Girl

    رمان "ریشه در عشق"

    7-5 پرستار شیوا را تا در اتاق رساند و گفت: _می خواهی همراهت بیایم؟ شیوا لبخندی زد و گفت: _متشکرم. اما می خواهم تنها باشم. پرستار با تبسم از او جدا شد. شیوا دچار هیجان شده بود. نمی دانست بعد از یکسال چگونه باید با او رو به رو شود. نفس عمیقی کشید و دستگیره رد را گرفت. احساس...
  9. Pirate Girl

    رمان « افسون سبز »

    6 شب جمعه همان هفته پدرم به خانواده افتخار وقت داد. قرار بود ساعت هفت بعد از ظهر بیایند، دل تو دلم نبود که چه اتفاقی می افتد. نسیم با خونسردی کامل داشت درس می خواند. مامان با بابا هم مرتب و آراسته منتظر نشسته بودند و با هم صحبت می کردند. پدرم شب قبل راجع به دکتر افتخار از من سوالاتی پرسیده بود،...
  10. Pirate Girl

    رمان « افسون سبز »

    5 دوره انترنی ام در بخش اطفال به پایان رسید، اما دیگر ناراحت نبودم. تقریبا هر روز فرید را می دیدم و گاهی با هم صحبت می کردیم. در هر بیمارستانی که بودم، فرید به یک بهانه می آمد و همان جا می ماند. انگار آشنا داشت و کارش را جور می کردند، کم کم بچه ها هم با خبر می شدند و گاه گداری متلک بارم می...
  11. Pirate Girl

    رمان « افسون سبز »

    4 با گذشت سالهای دانشجویی ام کم کم به این فکر می افتادم که نکند عیب و ایرادی دارم که دل به هیچکس نمی بازم. کمکم تکلیف همه دختران همکلاسم روشن می شد به جز من و البته الهام و فرشته. انگار به قول الهام، مثلث ما نفرین شده بود. آن روز ها، حداقل ماهی یکی، دو خواستگار در خانه مان را می زد. اما من...
  12. Pirate Girl

    رمان « افسون سبز »

    3 روزهايي را که در دانشگاه مي گذراندم بهترين روز هاي عمرم بود. با اين که درس ها مشکل و استاد ها خيلي سخت گير بودند باز هم برايم دوست داشتني و شيرين بود. ديگر با بقيه بچه ها آشنا شده بودم و دختر ها و پسر ها برايم غريبه نبودند. از ميان همه بچه ها با يکي دو نفر صميمي تر بودم. الهام و فرشته، هر دو...
  13. Pirate Girl

    رمان « افسون سبز »

    2 مملو از عشق و امید سرم را از روی بالش برداشتم. صبح یک روز گرم تابستانی بود. تا چشمانم را باز کردم یادم افتاد که نتایج را امروز صبح اعلام می کنند. ملافه را کنار زدم و به سرعت بلند شدم. همان طور که به طرف دستشویی می رفتم داد زدم: مامان ساعت چنده؟ صورتم را که با قطرات آب خنک شده بود، خشک می کردم...
  14. Pirate Girl

    رمان « افسون سبز »

    1 افکارم مثل جنگلی تاریک پر از سوال و سیاهی شک و تردید بود. من نا خداگاه میان این سیاهی دست و پا می زدم. آنقدر سوال در ذهن داشتم که می دانستم تلاش برای پیدا کردن جواب درست برابر است با دست و پا زدن در مردابی که فقط باعث پایین تر رفتن من میشود. این چه پیشانی نوشتی بود که داشتم؟ یعنی از ابتدا و از...
  15. Pirate Girl

    رمان « افسون سبز »

    نام رمان : افسون سبز نویسنده : تکین حمزه لو منبع : سایت 98ia «تایپ شده توسط روشنک»
  16. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    51 الان كه ده سال از اين جريان گذشته هنوز نمي تونم باور كنم كه مام.... حتي ديگه نمي تونم مامان صداش كنم . وقتي به تيمارستان برديمش ازم پرسيدن نسبتتون؟ من د ر جواب گفتم : غريبه . برام سخت بود كسي را كه سالها به عنوان مادر مي شناختم ؛ حالا باعث تمام بدبختيام بدونم . باورم نمي شه نسرين اين كارها...
  17. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    50 من از دست مهرداد عصباني شدم چرا اين مسخره بازي را تمامش نمي كنيد . من تحمل شنيدنش رو دارم. ستاره ..... من براي خودت مي گم. مهرداد بذار همه چيز تموم بشه . من حق دارم همه چيز رو بدونم .تمام بدنم مي لرزيد افرين! تو هم زبون در اوردي . خوب گوش كن تا برات بگم من..... نسرين مادر از زندگيت خير نبيني...
  18. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    49 خانم جان از سروصدا بيدار شده بود . اينجا چه خبره ؟ مامان كف اتاق افتا ده بود.انگار انتظار اين برخورد را از مهرداد را ندداشت .همانطور كه نشسته بود دكمه بلوزش را بست مهرداد چه اتفاقي افتاده ؟ مهرداد انگار حضور منو فراموش كرده بود . از اين خانم كه هميشه ازش طرفداري مي كنين بپرسين . نسرين چي...
  19. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    48 مهرداد حسابي عصباني بود. ديدي خانم جان اين هيچ فرقي نكرده الكي واسش دلواپس بودي. چي كار كنم مادر؟ حسابي گيج بودم و نمي دونستم چي كار كنم . دو سه بار تا دم در اتاق مامان رفتم و برگشتم . دلت شور مامانت رو مي زنه؟ بله خانم جان. خب مادر حق داره . تو بودي دلت شور نمي زد؟ ستاره . مي خاي برم باهاش...
  20. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    47 ستاره بيداري...... ستاره.... چشم هايم را باز كردم ،مهرداد كنار تختم نشسته بود . چي شده؟ نترس . چيزي نشده. سابقه داشته مامانت دير بياد ؟ نه . مگه هنوز نيامده؟ نه... خانم جان دلش...
بالا