وقت صبوح شد بیار آن خورمه نقاب را
از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را
ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق
در خوی خجلت افکند چشمهٔ آفتاب را
وقت سحر که بلبله قهقهه بر چمن زند
ساغر چشم من بخون رنگ دهد شراب را
بسکه بسوزد از غمش ایندل سوزناک من
دود برآید از جگر ز آتش دل کباب را
چون بت رود ساز من چنگ...