سلام عزیزم...
یکی از انتطاراتی که داشتید(تغییرات پیج)اعمال شد
می پسندی استاد
وب نوشت و اینا بعدا الان خسته شدم دیگه
یکی از انتطاراتی که داشتید(تغییرات پیج)اعمال شد
می پسندی استاد
وب نوشت و اینا بعدا الان خسته شدم دیگه
-
سیندرلا لنگه کفشش را جا گذاشت اما تو از سیندرلا هم با سیاست تری!
تو آمدی وجودت را در دل من جا گذاشتی و رفتی!
حالا کجای شهر را بگردم؟!
درب کدام خانه را بزنم؟ آخر از چه کسی سراغت را بگیرم؟!
خسته نمیشوی از این همه "نبودن"؟!!
باور کن "بودن" فعل زیباتری برای صرف کردن است!
میخواهی امشب را باز هم فکر کن شاید یک دلیل فقط یک دلیل برای آمدن پیدا کردی!!!
چیو
دلم تنگ است...
نمیدانم چگونه بسرایم دلتنگی خویش را
آه ......... چه بگویم؟؟؟
کجاست دلی که از جنس دل من باشد
همین اندازه عاشق......
همین اندازه صادق.......
همین اندازه گستاخ و بی پروا و بازیگوش....
کجایی کودک قلبم
کجایی تا دوباره با تو
زیر باران
توی جنگلهای گیلان
نرم و نازک
با همان عشق قدیمی
چست و چابک
نرم نرمک
با دلی آکنده از خوبی
قدم در راه عشق بگذاریم؟؟؟
کجایی کودک گستاخ بازیگوش
کجایید سادگی های
اکنون کجا رفتید
چرا تنهای تنهایم؟؟؟
بیایید عشق را باری دگر
من هدیه می خواهم....
چه تنهایم....
چه بی اندازه تنهایم
چه بی اندازه این حجم قفس تنگ است....
این چه حرفیه بهارجان...
خیلی خوشحالم که بودی و حضورت همیشه آرامش رو به همراه داره
شبت بخیر عزیزم...
به نبودنت عادت کرده ام،
اما مشکل اینجاست که به
بودنت کنار کسی جز خودم عادت نمی کنم.
آره علاقه میتونه خیلی ناممکن ها رو حتی ممکن کنه بنظرم البته
آره سختتره
من به معادلات عادت کردم زندگیم باهاش عجین شده اما این ....!
شبت آروووم
خوبه که دنبال این چیزایی...
سخته ...فک کنم
راستش من تا حالا سر نزده بودم از بس که من هنر رو دوست دارم
آره عزیزم جالب بود از این به بعد به لیستم اضافش میکنم.
شب ها
مثل ديوانه اي در شهرم
و روزها
مثل انديشمندي در تيمارستان
و يادم نيست
اين سطرها را
شب نوشته ام
يا روز
در همين شعر
و لابه لاي همين سطرها
زني پنهان است
که شعرهاي نانوشته ام را
در کف دستش نوشته است
و با مشت هاي بسته
با من
گل يا پوچ بازي مي کند
نمي رويم ؟
کمي صبر کن
باران بگيرد
مي رويم ..
باور کن بی ذوقم...
تویی که زیادی از متنم تعریف میکنیدی
خب شاعرام از اینجا شروع میکنن دیگه ...
من به اینجوری بودنم قانعم اما نیستم خب
می بینی کلا آدم قانعیم
اوه اوه بهارجان خیلی سنگین شد....دارم پشیمون میشم گفتم کاش همه استادا مثل شما بودن
راستش توی همون وب نوشت موندم
چون واقعا باید حالت خوب باشه که به اینا فک کنی...
مراقب خودت باش دوستم...
آفرین پس یه دوست شاعر دارم....
همن گاهی هم خیلی خوبه..
پس بگو چرا همیشه میگم ....یه چیزی رو
ای جان خوبه که به فکرش هستی...
منکه حوصله ندارم بلدم نیستم...
من بی ذوقم حالا شاید یه حرفی هم زدم اون مابین که گم میشه...
واااقعا واسه خودت بود یعنی؟...عالییی
گمان می کنم هر آدمی باید پشت پنجره ی اتاقش، یک گلدان گل شمعدانی داشته باشد، شمعدانی های سرخ و صورتی که هربار گلهایش خشک می شود و دوباره گل می دهد، یادش بیفتد که روزهای درد هم به پایان می رسند!
هر آدمی باید برای خودش یک حیوان خانگی کوچک داشته باشد، تا گاه گاهی بنشیند و زل بزند به غذا خوردنش، تا یادش نرود، زندگی، خارج از جهان خاکستری آدمهای این روزها هم، جریان دارد، کمی آرام تر، بی دغدغه تر و صمیمی تر!
وهر انسانی باید هوای خودش را داشته باشد تا خود خودش بشود که می تواند بهترین عالم باشد..
ممنون بهارجان...
بسیار زیبا بودن
اما همیشه کمی لبخند برایت کنار گذاشته ام...!
خوبم! خیلی خوب ... مگر می‌شود به فکر تو بود وُ خوب نبود تو را خیال داشت وُ بد بود من خوبم.......
دل نوشته های یک دوست........
هر پاييز
زني عاشق مي شود
زني كه لب هايش بوي نارنج مي دهد.
و صداي خش خشي از سمتش مي آيد.
زمين حواليِ بودنش مي گردد.
و هر روز دست دلتنگي هايش را
درون جيب باراني اش فرو مي برد
و آرام چكه مي كند به روي خاك
بي چتر سرما مي نوشد و
با سخاوت صورتي ترين شالش را
به بادِ پاييز مي بخشد.
مي شناسي اش?
گاهی دلم می خواهد مثل کوه باشی ...
در همان اندازه بزرگ....
که وقتی بر بلندایش می ایستم و فریاد می زنم آیا هنوز امیدی هست.....
بلندتر از من می گوید....هست...هست....هست....
دلم می خواهد گاهی هزار و یک دلیل بیاوری که هست....هست .....هست.....
که گاهی دل با هزار و یکمین بهانه آرام می شود....
b
باغم ار زیر و زبر شد نه عجب
تحفه فصل خزان ویرانی است
شرح تنهایی من می پرسی؟
شرح تنهایی من طولانی است
دور باطل زده ام ، قصه من
همه سر گشتگی و حیرانی است
بعد سر گشتگی و حیرانی
باز هم حیرت و سر گردانی است
دار و تیشه همه اسودگی اند
عشق بازی نه بدان آسانی است
معنی عشق ز مجنون می پرس
که همه بی سر و بی سامانی است
مرا بسپار در یادت..
به وقت بارش باران.، نگاهت گر به آن بالاست.. و در رقص دعا..
قلبت مثال بید میلرزد..
دعایم کن. .
دعایم کن. .
که من محتاجه محتاجم............
سلام
حال شما؟ خوب هستین بهار خانوم عزیز؟
به به عنوان جدید مبارک
ممنون از عکسا و پیام های پر از مهر و محبت...
مرسی از دعوت تولد و مسابقه ادبی، ایشالا این سری خودتون برنده میشین، البته تابستون بیشتر برا خربزه و هندونه رسوندن خوبه، شعر و متن ادبی نوشتن در موردش از بس بی حسه! - مثل گلابی - سخته...
ببخشید اون شب نتم مشکل داشت نشد عرض ادبی بکنم، شرمنده فت و فراوون.
[IMG]
[IMG]
رفتن همیشه بد نیست....
و من عجیب به رفتن می اندیشم ....
به کمی نبودن .....
آخ که چه طعم گسی می دهد دوری از تو
و من چقدر ذائقه ام تغییر کرده
دلم این روزها
یک خرمالوی گس می خواهد…
شبتون بخیر بانو
خواهش میکنم بانو
شب را
تا صبح
مهمان کوچه های بارانی
خواهد بود
و برگ برگ دفتر غمگینم را،
در باران
خواهد شست
آنگاه شعر تازه ام را
که شعر شعرهایم خواهد بود
با دست های شاعرانه ی تو
بر دفتری که خالی ست
خواهم نوشت
ای نام تو تغزل دیرینم در بازان!
یکشب هوای گریه
یکشب هوای باران
امشب دلم هوای تو کرده است -
بارگذاری...
-
بارگذاری...
-
بارگذاری...
