lilium.y
پسندها
3,639

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • حُکـــــــــــــم : عاشقَم شو

    همه چیز از یه بطری بازی شروع شد ؛ کمی بعد از نیمه شب ، روی یک میز شش نفره . . . !
    بطی چرخید ، چرخید و چرخید . . .
    همه چشمها به چرخشش بود !
    حرکتش کم شد ، کم تر و کم تر . . . !
    تا بالاخره ایستاد !
    سر بطری به طرف من بود به هر حال من باید اطاعت می کردم !

    با چشم مسیر سر تا انتهای بطری رو طی کردم !
    آخرش رسید به اون . . .
    نگاهم کرد و خندید ! بلند بلند می خندید !

    دلیل خنده هاش رو نمی فهمیدم تا اینکه ساکت شد و خیره به من !
    به لباش چشم دوخته بودم منتظر اینکه بگه رو دستات راه برو یا صورتت رو با سس بشور . . .
    یا یه چیزی مثل همینا . . . !

    که یهو کوبید روی میز و ابرو هاشو تو هم کرد . . . !


    گفت : حکم ؛ عاشقم شو . . . !

    و من باید عمل می کردم این قانون بازی بود . . . !
    حال امروز من......
    بغضيست كه نفس گير شده...
    و قلمي كه خشكيده! و سرمايي كه بند بند وجودم را سِركرده است...
    حواست به روزهايم نيست!
    مات مانده ام بين واژه هايي كه هر چه جا به جايشان ميكنم
    باز حالم را توصيف نميكند...
    و حرفهاي ناگفته اي كه مغز استخوانم را مي سوزاند.


    شبت بخیر بانو:gol:
    بـگذار خیالت را راحت کنم
    دوسـت داشتنـت
    مشــروط بـه هیـچ شـرطـی نیسـت ..
    چـه بـاشـی ...
    چـه نبـاشی ...
    تـا ابـد ..
    عـاشقـانـه دوستـت خـواهـم داشـت..
    منم سعی میکنم اینجوری نشه که یه عکس رو برای همه دوستان شر کنم.:D
    گاهی از یه چیز خیلی خوشم میاد از حالت انحصاری خارج میشه:D
    ممنون:gol:
    لپ گلی دی:redface:
    به چشم هایت بگو
    نگـــــــــاهم... نکنند
    بگو وقتی خیره ات می شوم...
    سرشان به کار خودشان باشد
    نه که فکر کنی
    خجالت می کشم ها...
    نه! حواسم نیست
    عاشـ قـ ـت می شوم...!
    آب در هاون کوبیدن است
    اینکه مَن شعر بِنویسَم و
    تو فال قَهوه بگیری.
    وقتی؛ آخَرِ همه شعرهای مَن
    تو می آیی؛
    و تهِ همه ی فنجان های تو
    مَن میروَم !!
    بالاخره در زندگی به روزهایی خواهی رسید که به تمام آنچه پشت سر گذاشته ای می خندی...!
    روزی که دیگر گذشته نتواند رنجت دهد...
    روزی که جرات حذف کردن آدمهای مزاحم زندگی ات را پیدا کنی...!
    روزی که بفهمی تمام دوست داشتنها نمی تواند دو طرفه باشد...
    همیشه دلها به هم راه ندارند...
    ژنتیک نمی تواند مقابل خودخواهی و قضاوت بایستد...
    روزی که بفهمی لازم است حتی از خانواده ات هم چشم پوشی کنی تا به آرامش برسی...
    هر وقت به آن روز رسیدی...
    کم کم گذشته برایت کمرنگ و کمرنگ تر می شود...
    مشکلات کم اهمیت می شوند...د
    یگر بیدی نیستی که با هر بادی بلرزی...
    نهایتش طوفانهای جدید بتوانند یک شاخه ات را بشکنند...
    اما تو چنان در خاک ریشه دوانده ای که می ایستی و مقاومت می کنی و سبز می مانی...!
    زن که شاعر می شود...
    یعنی...
    یک چیزی سرجایش نیست...
    شاید عشق...
    شاید زندگی...
    شایدتو...
    چقدر سریع گذشت
    و چقدر سریع بزرگ شد...
    کودکِ آرام چند سال پیش...
    کودکی که امروز
    به جای عروسک؛
    با زندگی‌اش بازی می‌کند...

    و دود پشت دود
    حرف پشت حرف
    اشک پشت اشک
    با هر ثانیه،
    آرزوهایش را به باد می‌دهد....

    چقدر سریع گذشت
    و چقدر سریع گذشتیم؛
    از زندگی‌هایمان...

    زهره_عبداللهی

    با تو قدم زدن را آنقدر دوست دارم...
    که به جای خانه
    برایمان جاده میسازم...!
    مواظب باشید به چه کسانی دست میدهید
    تا همه چیزتان را از دست ندهید!
    ز آتش این کاروان خاکستری بر جا نماند
    میزنم بر آب نقش انتظار خویش را...
    بعضی آدم ها ساده و بی شیله پیله اند
    بی هیچ پیچیدگی،
    دوست دارند چون دلشان می گوید
    دوست دارند چون گِل وجودشان از عشق است
    به همین آسانی، به همین آسودگی... نه سیاست این زمانه را از حفظند
    نه طریق شکستن می دانند ونه خیانت سرشان می شود
    نمی توانند لحظه ای بیش، دل چرکین باشند
    از هر کسی که دلشان را می شکند،
    زود یادشان می رود، زود فراموش می کنند. . .

    لبخند که بزنی باز همانی می شوند که بودند،
    اخم کنی مثل کودکانِ بازیگوش ِپشیمانی
    که فکر می کنند مسبب تمام غصه های مادرشان
    هستند، پناه میبرند به دامانِ اشک
    که کار دیگری نمی دانند!

    آدم های ساده !!!!
    آن مثالِ ساده چه بود؟
    "مثل خورشیدی که همیشه هست و از بس که هست
    نمی بینیمش و یا
    ماهی که روشنایی وجودمان از اوست و نمیشناسیمش!"
    وجودشان همان خوشبختی است ،
    اینهارا گفتم بدانی ، آن ها فقط یک بار اتفاق می افتند
    مادر بزرگم هميشه می گفت :
    چاه ، دستی پر نميشه ...
    اون وقتا سنم كم بود و معنی حرفشو نمی فهميدم ...
    می پرسيدم عزيز يعنی چی "چاه دستی پر نميشه؟ "
    با همون لهجه كاشونی می گفت :
    يعنی اگر چاهی خشک باشه
    هر چقدرم توش آب بريزی نميتونی ازش آبی برداری ...
    خود ِچاه بايد آب داشته باشه ...
    امروز توی اين سن و سال معنی اون حرفو كاملا می فهمم ...
    اگر آدمی دوستت نداشته باشه ، هر كاری هم براش بكنی دوست نخواهد داشت، آدم بد ذات و نمی تونی ذاتش و عوض کنی .
    رفتنی رو اگه دنياتو هم به پاش بريزی ، ميره ...
    خدا بيامرزتت عزيز

    چاه هيچ وقت دستی پر نشد ...
    اولین چیزی که دم دستم اومد گذاشتم دیگه...
    بیشتر از این چیزی یافت نشد خسته بودم:D
    ممنون عزیزم تو لطف داری...
    با تشویق های تو دیدی شاعرم شدمااا:biggrin:
    پس همین میمونه:smile:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا