lilium.y
پسندها
3,639

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ممنون عزیزم همیشه گفتم خوش ذوقی;)متناتم عالی
    امیدوار شدم...
    نه چرا بد باشه تو همیشه متنای زیبایی میذاری
    انتهای همه ی جاده ها را که بپیمایی به جاده ای میرسی به نام دل

    که مسافت انتظار را بی پروا پیموده است و آبی ترین نقطه ی دنیاست.

    اگر دلت هوای خانه ات را کرد، نشانی اش را از کودکی بپرس

    که ستاره ها را همه شب تا سحر می شمارد....
    جشم اما متنی که میخوام بذارم البته الان نه، واسه خودم نیست....
    بی ذوقم در ادبیات:(
    ایرادی نداره که دوستم....
    آره منم این متن رو خیلی دوست دارم در حتی که میخواستم جز وب هام بذارمش...
    صاحب اختیارید متن خودتونه:D
    خودمم دلم تنگ شده واسه قبلنا....
    که دلیل اومدنم خوندن وب نوشت دوستان بود یادش بخیر...
    پس حواست هست...
    چشمم ستاره خیلی زود با یه وب نوشت جدید میاد:)


    دلم برای مداد سفید میسوزد.....!!!!‌
    ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻡ ﺁﺧﺮ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ
    ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﻣﺪﺍﺩ ﺳﻔﯿﺪ در ﺟﻌﺒﻪ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ
    چه ﺑﻮﺩ؟
    ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ !!
    ﻣﺜﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﺩمها ....
    ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺭﻧﮓ ﻧﺪﺍﺭند ﻭ ﺧﺎلصند...
    عزیزززمی...
    مگه اینکه تو ازم تعریف کنی...
    چشم ....
    راستش مدتیه به وب نوشت ها سر نمیزنم منی که از طرفدارای این قسمت بودم
    می دانم گاهی شب است و جنگل طوفانیست
    اما طوفان که تمام شد، مرغ دریایی باز پرواز می کند
    بال های خسته ی مرغ مهاجر را هرگز سکونی نیست نازنین.
    لبخند بزن دوست من..!
    وقـــتی می خندی …
    " عشق "
    کوچک ترین اتفاقی است که می افتد !
    اوهوم.....
    قدیما چقدر خوب بود....
    چرا هرچی بزرگتر میشیم بدتر میشه :(
    راستش دوست داشتم بنویسم....
    اما فک میکنم متنای جالبی نمیذارم گفتم بهتره دیگه نذارم :w05:
    خخخ خسته،نه این یکی رو خسته نیستم :D
    خانه های قدیمی را دوست دارم...
    چــایی همیشه دم است
    روی سماور
    توی قوری
    در خانه همیشه باز است
    مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد
    غذاها ساده و خانگی است
    بویش نیازی به هود ندارد
    عطرش تا هفت خانه می رود
    کسی نان خشکه ندارد
    نان برکت سفره است
    مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند
    دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
    دوستی ها حساب و کتاب ندارد
    سلام ها اینقدر معنا ندارد
    سلام گرگی وجود ندارد
    افسردگی بیماری نایابی است ...


    امسال
    پر از خاطره های من و توست ...




    تحویل
    نمی دهم
    من امسالم را...:redface:
    سیبی که عکس
    عادت و قانون و جاذبه
    سوی خودش تمام زمین را کشیده است
    امروز که اینجا آفتابی بود
    بیشتر از همیشه یاد تو بودم.
    نه به خاطر خورشید زیبایش
    یا دلچسبی گرمایش؛
    یا به خاطر اینکه تعطیلی بود و
    من تمام روز لم داده بودم و کتاب می خواندم؛ نه
    به یاد تو بودم به خاطر تمام حرف هایی که می شد
    با تو کنج حیاط ما زیر آفتاب نشست و زد؛
    به خاطر صدای تکه های یخ لیوان شربتی که برایت می ریختم؛
    به خاطر تمام عکس هایی که می گرفتم
    تا سال‌ها بعد در یک آلبوم جلد چرمی سبز رنگ نشانت دهم
    به خاطر شعر... این شعر.
    می بینی؟
    نزدیک بودن، زیاد هم دور نیست...
    یاد ِ آن روزی که ما هم "آب بابا" داشتیم
    دفتر ِ خط خورده ی ِ مشق ِ الفبا داشتیم

    کفشهایی وصله دار و کوچک و شاید گِلی
    یک دل اما بی نهایت مثل ِ دریا داشتیم

    صبح میشد عطر ِ نان ِ تازه و چای و پنیر
    سفره ای هرچند ساده.. دلخوشی ها داشتیم

    زندگی یک ده ریالی بود در دست ِ پدر
    پول ِ توجیبی که نه، انگار دنیا داشتیم

    بوسه ی پُر مهر مادر وقت ِ رفتن هایمان
    راه ِ خانه تا دبستان شور و غوغا داشتیم

    نم نم ِ باران که میشد مثل ِ گنجشکان ِ خیس
    از پی ِ هم می دویدیم و تماشا داشتیم
    تا حالا شده دنبال سلام گمشده‌ای باشی‌
    که توش کلی‌ خاطرست و مهربونی
    یه سلامی‌ که هیچ سلامی‌ جاشو نمی‌‌گیره و
    هیچ وقت از یادت نمی‌‌ره‌
    شده تو تنهاییت
    پشت یه پنجره
    غروب تلخو نفس بکشی و دلتنگیاتو بشماری
    تا حالا شده قد چند تا کلمه حوصله هیچکسو نداشته باشی‌
    شده بغضتو حبس کنی‌ و
    تنهاییتو سنگین تر کنی‌
    اما نذاری کسی‌ بفهمه خیالت تا کجاها سفر می‌کنه
    کسی‌ چه میدونه
    تو به سلامی‌ فکر می‌‌کنی‌
    که دیگه هیچ وقت نمی‌‌شنوی
    حقیقت دارد
    تو را دوست دارم ...!
    در این باران
    می‌خواستم تو
    در انتهای خیابان نشسته
    باشی
    من عبور کنم
    سلام کنم
    لبخند تو را در باران
    می‌خواستم
    می‌خواهم
    تمام لغاتی را که می دانم برای تو
    به دریا بریزم
    دوباره متولد شوم
    دنیا را ببینم
    رنگ کاج را ندانم
    نامم را فراموش کنم
    دوباره در اینه نگاه کنم
    ندانم پیراهن دارم
    ....
    برای تو یک چمدان بخرم
    تو معنی سفر را از من بپرسی
    لغات تازه را از دریا صید کنم
    لغات را شستشو دهم
    آنقدر بمیرم
    تا زنده شوم ر
    آهــاے همیشـــگی ترینـ ـم....
    تمـــــام فعــــل هاے ماضـ ـی ام را ببـــــر
    چـﮧ در گـ ـذر بــاشی، چـﮧ نبـ ـاشی،
    بـــراے مـ ـن، استــمرارے خـ ـواهی بود.....
    مـ ـن هــر لحظــﮧ تــ ـو را صــرف میکنــم...
    عزیزمی:love:
    امروز خیلی خوش گذشت اما تا چند دقیقه پیش:cry:
    هیچ کاری ....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا