از خدا
دردی عمیق و عظیم خواستم
دردی که همه چیز جز خودش را از من دور سازد
دیدم
همه چیز خودش هست و جز او چیزی نیست
از خدا درد فراموشی را خواستم
درد فراموشی تو
دیدم
باز رویایت را در خواب هایم زنده کرد
راستی
ای عشق
دردی سخت تر و عظیم تر و شیرین تر از تو
وجود دارد؟
							دردی عمیق و عظیم خواستم
دردی که همه چیز جز خودش را از من دور سازد
دیدم
همه چیز خودش هست و جز او چیزی نیست
از خدا درد فراموشی را خواستم
درد فراموشی تو
دیدم
باز رویایت را در خواب هایم زنده کرد
راستی
ای عشق
دردی سخت تر و عظیم تر و شیرین تر از تو
وجود دارد؟
 
				 
 
		 
 
		 
 
		
 در زمان
در زمان
 
 
		 
 
		 
 
		

 
 
		