نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل سر دست برفشانی
دلم از تو چون برنجد که به رحم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم در آب زندگانی
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجب است اگر نسوزم چو به آتشم نشانی
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
دل عارفان ربودند و قرار پارسایان
همه شاهدان بصورت، تو بصورت و معانی
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانم بدهم به مژدگانی
مده ای رفیق پندم که به کار در نبندم
تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل میرسانی نه به قتل میرهانی