واژگونیه...زمان:
شکلات
اب میشود
و واژه ها
در رگ لحظه هایم
عریانی حضورشان را
به جریان میگیرند
به گمانم
اینبار
فشار
بر سلول های خاکستریه مغزم
بارور میشود
ومن
عجولانه تر از قبل
میچینم
جورچین خاطرات را
صدای:چلخ...چلخه..
بسته ی شکلات
و لمس
دوباره ی
اسمانه حال..
آ.آ.خ...