-anjel-
پسندها
372

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • رونمایی از واضح‌ترین تصویر سلول‌های ایمنی سفید خون

    صحبت‌کردن درباره خود مغز را شاد می‌کند

    کشف مولکول غمگین مغز


    روشي جان سلام....خوبي؟:D
    همين دورو وراما....چشامم بهت....نگو نيست...:دي
    ميبينمت....شب....:gol::gol:
    به جون خودم کسی اینجا به دل نگرفته
    ولی بازم این حساسیت که دارید درسته خب ممکنه کسی برنجه و این خلی خوب نیست
    اما الان اینجا هیچکی یه زره هم شا کی نیست که نیست:D

    مثلا کینه به دل نگرفتن و بی خیال شدن...
    این خصوصیت تو بچه ها موج میزنه

    خنده های از ته دل.

    این یکی خیلی دوس دارم

    بستنی!

    اخ جون
    :smile:
    همه اینهایی که گفتید ساده بود و زیبا
    بعضی اوقات زیبایی تو همین سادگی هاس:gol::gol::gol:
    اینقدر سخت نگیرید ایشکال نداره
    خود منم وقتی که دوستام بخوان یه چیزی رو بهم بگن که لحن معلم هارو داشته باشه اصلا نمی پذریم که هیچ حتی موضع هم می گیرم
    حتی با بچه های کلاس ادبیاتم که هستم هم وقتی می خوام صحبت کنم اول کاملا با ها شون دوست میشم و بعد بهشون اون نصیحت رو می گم .بخاطر همین اکثرشون میان پیش من درد دل می کنن
    اما خب اینجا فرق داره ...
    ادم مثل بچه ها باشه خوبه یعنی کودک درونش زنده باشه .اما مثل بزرگترا عاقلانه برخورد کنه
    دوست های خود منم بهم می گم بزرگ شو اینقدر مثل بچه ها نباش
    خب ادم مثل بچه ها شاد باشه به کی اخه ضربه میزنه مثلا چند وقت پیش تو پاییز برگهای درخت چنار داشت می ریخت ماهم تو پیاده رو می پریدیم می گرفتیم قرار گذاشتیم هرکی بیشتر گرفت اون برنده اس
    من بودم و بچه های کلاسم خیلی خوب بود
    نه بابا این حرفها چیه دشمنتون شرمنده
    حالا دیگه ما کلاس گذاشتیم دیگه .البته برا خودمون که نه..:D
    ولی خداییش جدا مثل خان معلم ها که نه
    همیشه مثل ادمهای خوب با خدا با صفا می گید
    ------------------------------
    خب اصلش هم همینه دیگه
    هرکی اگر می تونه و از خودش می بینه به همنوعش کمک می کنه تا موفق بشه وبه خدا نزدیکتر و مزدش رو از خود خدا می گیره
    ممنون از راهنمایی تون
    اصلا هر جور که گفتید خوب و بجا گفتید
    از قدیم می گن چوب معلم گله هرکی نخوره....:biggrin:
    حاا اینی که گفتم اصلا ربطی به موضوع نداشت...دی
    :biggrin:
    یاد مجید جان دلبندم افتادم
    قدیما یه سریالی میدا می گفت اخه مجید جان دلبندم...:biggrin:
    ---------------------------
    درست می گید می خواستم به این صبر که گفتید برسم
    که بجا گفتید
    صبر همراه با توکل
    همراه با حرکت و باز نیایستادن
    :gol::gol::gol:
    خب الان
    میشه بگید که ادم چی جوری می تونه تا اخر همین مسیری که می گیم به روشنایی نور میرسه مستحکم و پا بر جا با یسته و حتی پاهاش نلرزه و از راه اشتباه نره
    یه موقعه هایی که حواس ادم به خودش نیست
    ممکنه به خودش بگه
    ته این بودن ها چی میشه؟؟؟؟
    موقعی که ادم به خودش می یاد
    موقعی که از خود خدا میپرسه
    میبینه اگر اعتماد کنه به اون بالایی اخر همه این بودن ها خیره
    و دیگه ناامیدی
    معنی نداره
    ممنون از داستان زیبایی که فرستادید
    نا امیدی داشت یواش یواش از گوشه های تاریکی می اومد تو ذهنم
    که یاد امضام افتادم
    وقتی خدارو دارم
    حس تنهایی مثل گناهه

    التماس دعای فرااااااااااااااواااااااااان:smile:
    دختره فرم دانشگاه پر کرده:
    نام:پریسا...
    نام خانوادگی:رضایی ...
    فرزند: سوم !!!
    این چطوری کنکور قبول شده واسم سواله :confused:
    خواهش می کنم
    ببینم کجا انداختمش پیداش کنم
    تو سیستم ندارم ولی فک کنم تو سیستم حوزه هنری باشه باید از اونجا بگیرم
    وای خدا خیلی ممنون
    یه دنیا تشکر :w30::w30::w30::w30:
    چشم اگر پیدا نکردم حتما بهتون می گم
    داستان برای دوسال پیش بود
    چند وقت پیش یادتونه گفتم دوباره دارم می نویسم اون داستان اخرین داستانم بود
    پیداش کردم میفرستم
    درباره دوتا پسر دانشجو بود که از سر کلاس برمیگشتن
    دوتا لایه داشت لایه اول یه خواست مشترک بود بین دوتا پسر
    لایه دوم به مشکل اجتماعی و اقتصادی کنایه میزد
    الان که فک می کنم می بینم نه زیاد هم خوب نبود اخه ایده بهتر از این هم می تونستم داشته اشم
    شبتون پر از ارامش
    یا علی
    خدا بیامرزدشون ان شا الله جایگاهشون اون بالا خوب خوب خوب باشه
    بعدشم وقتی ما کسی رو از دست میدیدم فقط نمی تونیم ببینیمشون وگرنه اونا کنار ما هستن ماهم کنار اونها هستیم و یه روزی میزیم پیششون
    یه کتاب بود که از کارهای اخر استاد بهمنی بود
    اگر اشتباه نکنم اسمش تنفس ازاد بود
    درسته شاید کتاب بهشون کمک کنه
    اخه جشنواره شاهوار دوسال پیش که داستان داده بودم
    به نفرات 10 15 نفر اول یسری جایزه میداداین کتاب هم همراهش بود
    اگر اول تا سوم می شدم چایزه نقدی بود که نشدم
    ولی تا همون جا هم که پیش رفتم خیلی خوشحال شدم
    ممنونم لطف دارید شما
    فک کنم اینجا بتونم کتاب پیدا کنم
    بازم خیلی خیلی تشکر:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
    یه کتاب از استاد داشتم غزل نبود شعر سپید بود
    دادم به پسر عموم دیگه برام نیاورد
    اینقدر حرص خوردم که نگوووووووو :(
    تازه کتاب هم جایزه بودش
    خوشبحالتون کاش من بودم اونجا و می دیدمشون
    یکی از مجموعه ترانه های ایشون رو خدابیامز ناصر عبدالهی خونده و تو همین مجموعه یسری از شعر هاشون رو هم پرویز پرستویی دکلمه کرده
    پرویز پرستویی عزیزززززززززززززززززززززززز
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا