خاک هر شب دعا کرد، از ته دل خدا را صدا کرد
شب آخر دعایش اثر کرد، یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
خدا تکه ای از خاک را برداشت، آسمان را در آن کاشت
خاک را توی دستش ورز داد، روح خود را به او قرض داد
خاک در دست خدا نور شد، پر گرفت از زمین دور شد
راستی من همان خاک خوشبختم من همان نورم
پس چرا گاهی اوقات از خدا دورم؟؟؟