masoud_2000
پسندها
475

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یه فرشته فرستادم تا مراقبت باشه اما برگشت... پرسیدم چرا برگشتی؟.. گفت : فرشته ها نمیتونن مراقب فرشته ها باشن.. 20 تا فرشته تو دنیا هست که 10 تا شون خوابن و 9 تاشون دارن بازی میکنن یکیشون هم داره این پیام و میخونه... این پیام جک نیست یه واقعیته.. فردا بهترین روز زندگیت خواهد بود. این پیام و به 10 تا از دوستات بفرست حتی به من.. اگه 5 تا برات برگشت مطمئن باش کسی که دوسش داری سورپرایزت میکنه...
    .............
    به امید خدا
    منم کلاس ندارم

    آره راس میگی یادم نبود تموم کردی

    پس بهتره بری بخوابی تا فردا کسل نباشی

    من دیگه برم شبت بخیر باشه بای بای [IMG]
    شعرای خودت قشنگترن مسعود

    قربونت برم لطف داری [IMG]
    تو رفته ای

    و من مانده ام....

    قصه ی تکراری...

    نوشتن ندارد !
    امشب باز هم پستچی پیر محله ی ما نیومد
    یا باید خانه مان را عوض کنم
    یا پستچی را
    تو که هر روز برایم نامه می نویسی....مگه نه؟!
    شاید اگر تو نبودی
    زندگی باز هم بود
    باز هم لبخند بود
    باز هم همه ی چیزهای قشنگ و واژه های خوب بودند
    تنها شاید...
    منِ من نبودم...
    هوای تو چیزیست مثل یک اصل،مثل یک قانون
    برای تمامِ من....
    ایمان می آورم به دوستی و صداقت قاصدک !

    سال هاست که ،

    صدایم را شنید ...

    نگاهم را خواند ...

    محبتم را فهمید ...

    غصه هایم را گریست ...

    خوشی هایم را خندید ...

    و همه شان را رساند به دوردست های خاکستری !

    این روزها ، بیشتر از همیشه ،

    قاصدک را می خوانم !

    و "تو" امروز هر چه قاصدک دیدی ،

    جز پیام دلتنگی های من چیزی از او نخواهی شنید !...
    هر روز که می آمدی و بوسه ای میدادی،من آن را گره ای می کردم بین نخ های کاموا
    حال که شال گردنی قرمز با هزاران هزار گره برای تو بافته ام نیستی...
    به خودم دلداری می دهم...
    برایش کوتاه بود...خوب شد که رفت
    میبینی!من هنوز پا به پای نیامدنت


    تمام این همه تنهایی را رج می‌زنم

    حالا تو هی در تکذیب این ترانه

    کنار نارس‌ترین بهانه‌های دنیا بمان....!

    دلخوش به خاموشی ِ چراغ این خانه نباش

    که تا سوسوی چراغ ِ رویا در این خانه هست

    من…

    خدا…

    و این خانه.....،

    منتظرت می‌مانیم......
    می آیی ،
    نئشه می شوم!
    می روی ،
    خمار !
    مرا به تخته ی چشمانت ببند!
    ترکم بده
    برای تو و خويش
    چشمانی آرزو می‌کنم
    که چراغ‌ها و نشانه‌ها را
    در ظلمات‌مان ببيند.
    گوشی
    که صداها و شناسه‌ها را
    در بيهوشی‌مان بشنود
    برای تو و خويش،
    روحی
    که اين همه را
    در خود گيرد و بپذيرد
    و زبانی
    که در صداقت خود
    ما را از خاموشی خويش بيرون کشد
    و بگذارد
    از آن چيزها که در بندمان کشيده است
    سخن بگوئيم.
    (مارگوت بیکل - ترجمه آزاد احمد شاملو)
    وقتی کسی نیست



    که به دادت برسه



    داد نزن



    شاید از سکوتت بفهمند


    که چقدر درد و غم تو وجودته !!!
    هر وقت دیدی حریفت داره برنـــده میشه یه لبخنـــد


    بـــزن تا به بردش شک کنه !
    گاهی گمان نمیکنی ولی میشود گاهی نمیشود که نمیشود!! گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود!!! گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست. گاهی تمام شهر گدای تو میشود!!! پس بمان و بدان که زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردن است…!
    قندان خانه را پُر کردم از حرفهایت ...تو که می دانیمن چای را تلخ دوست ندارمهوس فنجانی دیگر کرده ام ...کــمــی بــیــشــتــر بــمــان !!!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا