V A H ! D
پسندها
6,827

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • روزهایی که می بینمت
    " نفسم می گیرد "
    و روزهایی که نیستی
    " دلم "
    اما تو باش ...
    تحمل اولی آسانتر است ..!!!


    خوراکی های سرنوشت ساز


    در زمستان با پوست خود مهربان باشید



    سلام
    ممنون
    منظورتون کارآموزیه؟ اگه اون رو میگید بله تموم شد 18.75 شدم ولی زیاد به دردم نخورد متاسفانه.
    چون چیز خاصی به دست نیاوردم، دیگه توی تاپیکم چیزی اضافه نکردم.
    ممنون که به یاد مشکلم بودید.:gol:
    تابلـــــــوی شمــــــاره 3 بچه های باشگاه ِ مهندسان - دوستـــــــــی و مُحبّت

    _______________________________

    :gol::gol::gol:
    کم باش !
    اصلا هم نگران گم شدنت نباش ...
    اونی که اگه کم باشی گمت می کنه ،همونیه که اگه زیاد باشی حیفت می کنه ...!
    سعی نکن متفاوت باشی ،فقط خوب باش ...
    این روزها خوب بودن به اندازه کافی متفاوته ...
    نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمی کند!
    کسانی هستند که
    هرگز تکرار نمی شوند ...
    و حرفهایی هست که
    معنیشان را خیلی دیر می فهمیم
    خیلی دیر ...

    سرگرمی هایی برای باهوش شدن
    10 عمل مبتذل که هر روز می بینیم!

    دوباره دلم گرفته نمیدونم چی بگم ...


    آسمان تنهاییم را نگاه کن...


    چه طولانی و بی انتهاست!


    دیگر حتی پرندگان هم میل به پرواز در این آسمان را ندارند...

    سلام دوست محترم
    متشکرم..خودم هم مشتاق فعالیت هستم اما متاسفانه خوابگاهی هستم و تو خوابگاه به اینترنت دسترسی ندارم..:(
    ایشالا بعد ترم جبران کنم..:smile:
    جمع بندی تفسیر آیات 25 تا 29 سوره بقره ...........توسط شما دوست عزیز:gol:
    دخترک از میان جمعیتی که گریه‌کنان شاهد اجرای تعزیه‌اند رد می‌شود. عروسک و قمقمه‌اش را محکم زیر بغل می‌گیرد. شمر با هیبتی خشن، همان‌طور که دور امام حسین(علیه السلام) می‌چرخد و نعره می‌زند، از گوشه‌ی چشم دخترک را می‌پاید. او با قدم‌های کوچکش از پله‌های سکوی تعزیه بالا می‌رود. از مقابل شمر می‌گذرد، مقابل امام حسین(علیه السلام) می‌ایستد و به لب‌های سفید شده‌اش زل می‌زند. قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا می‌دهد، مقابل او می‌گیرد. شمشیر از دست شمر می‌افتد و رجز خوانی‌اش قطع می‌شود. دخترک می‌گوید: «بخور، مالِ تو آوردم» و بر می‌گردد. رو به روی شمر که حالا بر زمین زانو زده، می‌ایستد. مردمک‌های دخترک زیر لایه‌ی براق اشک می‌لرزد. توی چشم‌های شمر نگاه می‌کند و با بغض می‌گوید: «بابای بد!» نگاه شمر از چانه‌ی لرزان دخترک می‌گذرد، و روی زمین می‌ماند. او نمی‌بیند که دخترک چگونه با غیظ از پله‌های سکو پایین می‌رود.

    نویسنده: شیرین اسحاقی
    مرسی
    تولدمه تو تالار مناسبتها... اگه دوست داشتید بیاین
    ختم سی و سوم قرآن مجید..............مهدیه یک..... حرکت به سمت ظهور

    بر چهره ی دلربای مهدی عج صلوات
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا