بهنام به سختی مریض بود

علی به او گفت که باید قی کنی
بهنام گفت: من هیچوقت نمیتوانم قی کنم
روزا گفت: کاری ندارد، در آینه به صورت خود نگاه کن، خود به خود حالت به هم میخورد و قی میکنی
بهنام در آينه نگاه كرد اما باز قي نكرد !
علی را بگفت چاره اي بيانديش من در حال مرگم ! علی بعد از كلي انديشيدن بگفت تنها يك راه باقي مانده است ولي خيلي دردناك...
بهنام بگفت: ملالي نيست آخرين راه را هم بگو شايد فرجي حاصل شد
سپس علی عكس روزا را بيرون آورد و به بهنام نشان داد:
ناگاه ... بهنام هم قي كرد هم چيزهاي ديگر !!!