یه روز سرد زمستانی که دانه های سفید برف روی سیاهی موهایم میدرخشید از شوق دیدن تو لبریز از گرمای آتش شومینه بی خاکستر وجودم بودم ....
و آن دم که تورا گرم و بی قرار برای رفتن از کنار شانه های خسته ام دیدم از شوق آن سرمای سوزان خودم را به شومینه ای سپردم که دیگر جز خاکسترش شعله ای نداشت و در کنار او سالهاست که آرام و بی پروا با چایی سوزان و سیگار عمرم دیدار میکنم ولی هنوزم هر دم عاشق همان دختر سیه موی سفید روی 16 ساله ام