خوب ..کمند جون ..نه نمیگم کجا ....اره اره ..به خدا به سنم میخوره ...حالا یکم اینور اونور ..حالا چند سال بالا یا پایین فرقی نداره که ...
خودت خوبی ؟..اصلا خودت نگفتی اخرش ...که جزوه تلکیفش چی شد ..هوم ..
وای خدا ..خلی بامزه گفتی کمند چون ..تو اسمونه ....اخی ..نازی ..تو اسمون دنبال چی میگرده ....اکثرا پسرها تو کلاس همونطوریه که گفتی ....
نه کمند جون جای نگرانی نیست ..حل شد ..اروم شدم ...ولی خوب چیزه ..
اوم ..
خوب من هم تو کلاس همیشه جزوه های خوبی دارما ..گفتم یعنی اگه یه کاره خداپسندانس ..بسپار بیان جزوه بگیرن ....هیییی..
خودت خوبی ؟ چه خبرها جینگیل ؟
نخیرم نمیشینم پیشت تا تکلیف این اقای شایان مشخص نشده ...میکوبم میکوبم ..سقف بیاد پاییییین اصلا ...
تا اطلاع ثانوی هم صوبت نباشه با من .....چه کارا تو یونی میکنن...دههه...
آقای شایان جزوه می خواست سراغتو می گرفت.......
کجایی خبرت.................
هان ؟ کمد ..چی ؟ کی ؟ نفس کش ...کی ازت جزوه میخاد ..بیام بزنم ..چیز ..نه صب کن من نفس عمیق بکشم ..هوووم ...اره ..خوب خوب ..
این موضوع رو برام توضیح بده تا نزدم پروفتو پایین ..چیز ..نه ..بازم خشونت شد انگار ..
بابا مثل چیز برام بوگو ببینم این برای چی ازتو جزوه میخاد خبرش مگه تو کلاس خودش خابه ...دهه...
از زرتشت پرسیدند؛زندگی خود را بر چه بنا کردی؟
گفت 4 اصل:
1-دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2-دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3-دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم
4-دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم.