محـسن ز
پسندها
7,181

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام
    ممنون
    آخی انشالله که همیشه تنتون سالم و در حال کار باشه
    وای اسم جایزه اومد من برم توطئه کنم برای دیگ مسی برنده جایزه می شم :دی
    امشب شب عرفه ست...
    توی لحظه های آسمونیتون به یاد منم باشید..
    خواهش می کنم قابلی نداشت
    والا سایت بخیله نمی زاره بزرگتر بزارم وگرنه گلستان می ذاشتم براتون :دی
    شما خوبین ؟
    جدیدا زود می رین :دی
    فکر کنم آخر کار خودشون را کردن :دی
    سلام آقامحسن چرارمان دارم ولی منتظرم ازشراین امتحان زبان فنیم راحت شم تاسرکیف بشینم برای تایپ
    نه بابا خواهش میکنم
    تلاش کنید تکرار نشه<خنده>:D
    البته ببخشید هااااااااااااا.
    تنهایی لحظه های پرآشوبم
    هی مشت بر این دقیقه ها می کوبم
    انگار همیشه رسم دنیااینست
    تو حال مرا بپرسی و ... من خوبم !
    خود را به که بسپارم وقتي که دلم تنگ است پيدا نکنم همدل دلها همه از سنگ است گويا که در اين وادي از عشق نشاني نيست گر هست يکي عاشق آلوده به صد رنگ است.
    سلام محسن آقا خوبید خسته نباشید
    محسن آقا رمان شهره شهراثرسامان چندبارنوشته شده توتایپیک لیست رمانهای کامل شده ممنون می شم اگه درستش کنی وچندتایی روکه تکرارین پاک کنی.
    دست شوما درد نکنه محسن جان...خیلی لطف کردی [IMG]
    سلام محسن جان..خوبین؟خوشین؟؟
    ببخشید یه تاپیک به اسم ماجراهای منو آقامون آقا فریدون توی تالار ادبیات داشتم الان نمیتونم پیداش کنم شما میتونی کمکم کنی؟
    سـلام محسن جــان
    ممنـون،لطف داری.
    ای وای! دیر گفتی،خوردم! :w12:
    شـاد و سرزنده باشی.


    آقا محسن اگر بعد از بود یه .م . می گذاشتید اشتباه نمی کردم

    ببخشید
    آره یک کوکب خانومی شدم :دی
    ترشی می پزم ، پنیر می بندم :دی
    فقط نون پزیم مونده که اونم احتمالا از هفته آینده :دی
    ممنون از لطفتون
    (گل)
    در لوس آنجلس آمریكا، آرایشگری بود که نذر كرد اگر بچه‌دار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد! روز اول یك شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان كار، هنگامیكه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، یك جعبه بزرگ شیرینی و یك كارت تبریك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یك گل فروش هلندی به او مراجعه كرد و هنگامی كه خواست حساب كند، آرایشگرماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش راباز كند، یك دسته گل بزرگ و یك كارت تبریك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یك مهندس ایرانی به او مراجعه كرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، با چه منظره‌ای روبروشد؟ فكركنید.
    .
    .

    .
    .
    .
    چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف كشیده بودند و غر می‌زدند كه پس این مردك چرا مغازه‌اش را باز نمی‌كند !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا