hamedinia_m51
پسندها
3,261

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • می رویم تا بمانیم ...

    از این دنیا می رویم تا... آنجا بمانیم...

    این همه نعمت داریم... نه برای اینکه بمانیم ...

    برای اینکه پند بگیریم... تا خود را بیابیم !

    نگاه کن به گستره ی هستی... نگاه کن ...

    کجایی....آی انسان... تو که اشرف مخلوقاتی کجایی؟!

    نگاه کن ... به آسمان... به زمین... به آب... به گل و گیاه... نه...به خودت !

    خدا را می بینی؟حس می کنی؟! همه جا هست ...

    با توست ...

    پس با او باش ...!


    پنجره را بازکن!
    چشمانت را به آغوش آبی آسمان بسپار وقطره قطره باران را تنفس کن
    بوی خاک خیس و نمناک...
    ببین!
    صدای پای باران که می آید رودخانه بی قرار ترمی شود وموج هایش درهیاهوی قطرات می شکند!
    ببین!
    قطرات باران سرزده پشت شیشه بخارگرفته ی اتاقت جاخوش می کنند
    وبا کنجکاوی به خلوت تو سرک می کشند
    پنجره را باز کن...
    وبه قطرات نرم باران فرصت بده تا طراوتشان را با کلبه ی خاک گرفته ی ذهنت شریک شوند
    تنهايی ات را فراموش کن وهمگام با قطرات باران نرم نرمک پایین بیا
    بیا وهمراه او به صورت لطیف غنچه ها بوسه بزن وگل هاراازخواب بیدار کن ...
    نترس!
    بگذار پرنده ی خیالت زیر باران کمی خیس شود
    بگذار زیرباران پرواز کردن را بیاموزد!
    آن وقت است که می توانی کمی آنطرف ترازخورشید را ببینی
    روی خانه ی نرم ابر ها پاورچین پاورچین راه بروی وسکوت تلخ ستاره رابشکنی
    باور کن...
    اگرپنجره راباز کنی
    رنگین کمان دور از دسترس نخواهدبود...!


    آسمان آبی تر می شود ...

    و من هنوز از دریچه انتظار اندکی هوای اضافی دارم !

    نمی دانم از چه رو با آبی تر شدن آسمان غروب غمگین می شوم … آسمان همیشه تیره ی ساعت هفت غروب که ماهش آنقدر باریک است که گاهی باید دنبالش گشت !

    دریچه هنوز هوا را از من دریغ می کند آنقدر که ناچارم برخیزم و کنارش بایستم ...

    آن بیرون… پایین… زیر این ساختمان بلند… چقدر آدم هست… چقدر ماشین و چقدر چراغ روشن…

    کنار دریچه می ایستم... هوا را از یاد می برم و گرم شمردن آدم ها می شوم! کلافه ام از این همه آدم که همدیگر را نمی بینند… می بینند … امّا خوب نمی بینند! به هم نگاه نمی کنند… نه به همدیگر و نه به من که این بالا زیر نور ماهی که معلوم نیست کدام طرف آسمان جا خوش کرده چشم به دور دورها دوخته ام…

    چشمم از این همه نور اضافی و این آدم های شتابان خسته می شود…

    نفسی عمیق در خلأ می کشم !

    پشیمان از نگاه ...

    پشیمان از هوا ...

    سوی اتاق بی ماه خویش باز می گردم …!
    مرسي:gol:

    سلامتي. e كجاش سخت شده؟ پيام عمومي فعال هستش كه

    بخاطر يه سري مسائل پيام خصوصي رو بستم اينطوري راحت ترم...
    شرمنده من thanksکار نمکنه و همچنین افزودن امتیاز
    بابات تشکر ها ممنون
    دیگه سراغی نمی گیرید؟
    شب از جنگل شعله ها مي گذشت
    حريق خزان بود و تاراج باد
    من آهسته در دود شب رو نهفتم
    و در گوش برگي که خاموش مي سوخت گفتم
    مسوز اين چنين گرم در خود مسوز
    مپيچ اين چنين تلخ بر خود مپيچ
    که گر دست بيداد تقدير کور
    ترا مي دواند به دنبال باد
    مرا مي دواند يه دنبال هيچ
    سلام دوست عزیز
    خوشحال می شم اگر به اینجا هم یه سر بزنید
    جمع اوري كمك برا ي عمل يكي از بچه هاي شيرخوارگاه
    موفق و پایدار باشید
    عزیز دل سلام
    فرارسیدن ماه مبارک رمضان را به شما عزیز دل تبریک عرض میکنم
    سر سفره افطار و سحر من را از دعای خیر خود فراموش نکنید و در پناه خدا شاد و موفق باشید

    [IMG]


    لبریز گشته ام از حس نایاب رهایی ...

    و توان آن دارم بالا روم تا اوج !

    تا بدانجا که نگاه هیچ ستاره ای بر سرم نباشد ...

    نگاه خیس از نیازم را از آبی ترین آسمانش نمی گیرم ...

    مبادا که حضور طلایی اش را گم کنم !

    و این بار می دانم که تنها نیستم ...

    و می شنوم نوای بی مثالش را

    در بی صداترین واژگان ...

    و برای نخستین بار

    دلم اندکی آرام می گیرد ...


    به کدامین گناه من را به برزخ بی نشان ابدیت فرستادی!

    من را باکدامین انسان اشتباه گرفتی که به دنبال بهشتی گم شده فرستادی...

    به من نشانی دادی که بویی ازنشان نمی داد

    من را با بالهای فرشتگانت بفرست به آسمان...

    شاید ببینی بی گناهی من از گناهم کمتر است!

    این را من نمی گویم چشمانم فریاد بی صدایی می زند که گوش فلک را کر کرده است

    من را به خیالهای نارس درخت عمل کشاندی

    دیدی؟ آیا دیدی؟! چیزی جز مظلومیتم ندیدی!

    دیدی چیزی جز بازی یک کودک سر به هوا با خاکهای زمینی نبود...

    این بار من نمی گویم همان درخت بلند شاهد من است

    ولی... نمیدانم!

    شاید جنایتی حوا گونه مرتکب شده ام بی آنکه دستی درآن دخول باشد...

    من رابکشان به جنون بندگی شاید بندگی شاهدی باشد برای جنایتهای حوا گونه ام...!


    فهیمه عطارحسینی
    «یکی زود به ستوه می‌آید
    زود می‌رنجد
    زود می‌رود
    زود بر می‌گردد
    یکی به ستوه نمی‌آید
    نمی‌رنجد
    دیر می‌رود، برنمی‌گردد.»


    خيلي خيلي خيلي خيلي زيبا بود...مرسي:gol:


    این سمت یا آن سو فرقی نمی کند!
    انسان به سایه ی درخت عادت می کند به آتش نه !
    اما...
    آن قدرها هم که گمان می کنی بد نیست...
    بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد!
    پله های آسمان خراش هارا فراموش کنی...
    بنشینی کنار خیابان
    و از پله های خودت پایین بروی!
    پله
    پله
    پله
    آن قدر که می بینی
    کسانی نشسته اند...
    بعضی ها گریه می کنند...
    بعضی ها آواز می خوانند و...
    ناگهان کسی را می بینی
    که می شناسیش
    شاید هم نمی شناسیش
    اما...
    این لبخند آمده بر لبانت را...
    تنها دو سطر دیگر بر ندار:
    در بهشت گاهی
    در جهنم همیشه
    به خدا می رسی...!

    " گروس عبدالملکیان"
    شعراتون همه زیباست ولی...............................................................................................................................
    سلام.:gol:خوبین که ایشالا؟
    میگم یه سوال البته ببخشیدا:redface:
    مگه شما حامدی نیا نیستین؟یا من اشتباه اسمتونو میگم.
    آخه هر سری بچه ها یه چی صداتون میکنن گفتم خدای نکرده من اشتباه نگم زشت باشه:w16:
    ببخشیدا :gol:
    نه آسمان می فهمد
    نه زمین.
    حرف هایم را
    مثل تنهاییم
    روی شانه هایم می گذارم و...
    نمی روم
    می نشینم
    شاید تو آمدی!
    سلام
    ممنون بابت گلتون خیلی زیبا بود
    شرمنده کردین
    راستی ممنون از اینکه افتخار دادین و تشریف آوردین
    منتظر حضور بعدیتون هستم


    آن روز فراموش کردیم

    به چشم ها نیز نگاهی بیندازیم ...

    به نزدیک ترین پیاده رو

    چشم می دوختیم

    و از آسمان های دور

    سخن می بافتیم ...

    و نام های جهان را

    با هم تعویض می کردیم !

    در هزار و یک راه

    قدم می زدیم

    تا به آن قلب افتاده در راه

    سلام نکنیم ...

    امروز به افق های سخت خیابان

    نگاه می کنیم ...

    و آسمانی نیست

    و بال کبوتری

    درفاصله ی در و پنجره ...

    در این هزاره ی خداحافظی

    سقفی خاکستری سایه بسته است

    پشت به وصله های کاغذی

    روی شیشه های بی بخار و خشک

    که از آن حرف نمی زنیم ...

    انگار که ندیده ایم !

    انگار فراموش کرده ایم

    به چشمها نیز نگاهی بیندازیم ...!


    سید مهرداد ضیایی
    سلام دوست عزیز
    خوبین ؟
    خوشحال میشم افتخار بدین تشریف بیارین تاپیک این چه گیاهیه تو بحثاشو مسابقش شرکت کنین
    موفق باشین
    خدايا كفر نميگويم ، پريشانم ، چه ميخواهي تو از جانم ؟
    مرا بي‌آنكه خود خواهم اسير زندگي كردي.
    خداوندا تو مسئولي.خداوندا تو ميداني كه انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است.
    چه رنجي ميكشد آنكس كه انسان است و از احساس سرشار است.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا