زمین، آسمان، قلم، دفتر، ماه،
دلتنگی، بی ریا، بی جان، عشق، روشنی
لحظه ها، زندگی، تیرگی، یک وداع
حادثه، عاشقی، یک تپش، یک صدا
جیره ها، بینوا، یک جفا، یک وفا
لاله ها، دل ریا، در خفا، یک ندا
بیم و ترس، هول و هوش
کوچه ها، جاده ها، یک سفر
راه عشق، بی ثمر
دیده ها بی فروغ
سینه ها بی صفا
آب و غم، نان و سنگ
یک زبان، یک صدا
دین و دل، جان و روح
یک فروغ، یک سحر، یک غروب
آه من، ناله ها
شور تو، باله ها
رقص و مرگ یک هوار:
های و های
های و های
مرده ها، روزه ها، یک اتم، یک فضا
سایه ها، سایه ها
پس ز پیش، پیش جدا
من ز تو، تو جدا
من اسیر، تو رها
واژه ها بی صفا
واژه ها بی دوا
دل غریب
دل نحیف
نبض ها بی صدا
قلب ها بی صدا
زندگی بی صدا...
در شبی از شبهای خدا
در بلندترین شبها
شما را به کرسی میخوانیم تا با وجود شما گرمای کرسی را بیشتر حس کنیم
و با دل یلداییتان شب یلدای زیبایی داشتیم
منتظر تو دوست عزیز هستیم
با شاخه ای گل پذیرایت میشویم
در این شب یلدا با قصه های قدیمی و ایرانی شب را در کنار هم مینشینیم
و با تمام شب نشینان به شادی میپردازیم تا در کنار هم غم ها را برای مدتی فراموش کنیم
مینشینیم تا سحرگاهان تا با شنیدن صدای دوست به پا خیزیم و سلامی عرض کنیم
منتظرت هستیم دوست عزیز
راستی فراموشت نشود دوستهایت را هم بگو بیایند زیرا که آنها هم دوستان ما با وجود شما http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=62314
سلام گلاب جون!
چطوری؟
خدا نکنه..این دفعه من دیر رسیدم..شرمنده..این به اون در
باشه..حتما میرم تالار موسیقی..پیشاپیش می دونم کار قشنگیه..با اون صدای نازی که داری
سلااااااااااااااام به گلابم ...وااااای که چقدر تنگلودیده بودم برات ....حالت خوبه ؟؟همه چیز بر وفق مراد هست ؟؟؟
مامانی عذر خواهی میکنم عید رو به موقع بهت تبریک نگفتم ....همون اونو تبریک میگم هم عیدی که در پیش رو دارید ...امیدوارم در زندگانی همیشه شاد و موفق باشی ...
رنگی به رنگ چشم سیاهت نمی رسد
شب می دود، به مرز شباهت نمی رسد
من اشتباه کردم اگر ماه گفتمت
خورشید هم به صورت ماهت نمی رسد
هردفعه کودک غزلم می پرد هوا
دستش به میوه های نگاهت نمی رسد
هر وقت می زند به سرم فکر عاشقی
جایی به جز کنار و پناهت نمی رسد
یا تو نخوانده ای که بیایی به دیدنم
یا نامه های چشم به راهت نمی رسد
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بيار نفحهای از گيسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پيامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای ديده بياور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او هيهات
مگر به خواب ببينم خيال منظر دوست
دل صنوبريم همچو بيد لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چيزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشيم مويی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکين غلام و چاکر دوست