مشت مي کوبم بر در
پنجه مي سايم بر پنجره ها
من دچار خفقانم
خفقان…
من به تنگ آمده ام از همه چيز
بگذاريد هواري بزنم ، آي
آي با شما هستم اين درها را باز کنيد
من به دنبال فضائي مي گردم
لب بامي …
سر کوهي…
دل صحرائي …
که در آنجا نفسي تازه کنم
مي خواهم فرياد بلندي بکشم
که صدايم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره ي درد مرا بايد اين داد کند
از شما خفته ي چند
چه کسي مي آيد با من فرياد کند ؟؟